کردهای یزیدی زبان کردی را زبان خدا و انبیاء میدانند و آن را مقدس میشمارند معتقدند که خدا به زبان کردی با آدم ابیالبشر تکلم فرمود و الواح عشره را به کردی برای موسی فرستاد و بالاخره بهتر و مقدستر و شاید فصیحتر از زبان و لغت کردی هیچ لغت و زبانی در دنیا نبوده و نیست با وجود این پابند حفظ و نگهداری آن نبوده به مجرد ورود در هر سرزمین خواه ضرورت داشته باشد خواه نداشته باشد فوری زبان خود را ترک و به زبان اهل آنجا تکلم میکنند چنانکه در آسیای صغیر به ترکی و در سوریه و عراق به عربی و عدهی انگشت شماری که به هند رفتهاند به لغت هندو و اردو متکلمند (تذییل) در این حالت هم بهائیان با کرد یزیدی اشتراک حالت دارند
زیرا بهاء هم پس از ورود به خاک عثمانی خودش بدون ضرورت الواح خود را به عربی مغلوط مخلوط ساخت و پسرش میرزا عباس به ترکی الکی و اینک الواح و آثار این پدر و پسر شله قلمکاری است از فارسی و ترکی و عربی و نمیدانم با داشتن یکی دو مرید کرد چون شیخ فرج الله الذکی الکردی و شیخ محیی الدین الصبری الکردی چرا دو سه لوح کردی جزء آثار خود نکردهاند؟! بیشک معلم نداشتهاند چون آثار وحی و الهام بهاء غیر از جبرئیل یا روح القدس تابع تعلیم. معلمین بشری هم هست از قبیل ابوالفضل گلپایگانی در فارس و محمد مصطفی البغدادی در عربی و علی شوکت پاشا در ترکی لهذا اگر معلم کردی هم جسته بودند چند لوح هم به کردی بیرون میدادند (!) اما اخلاق کردهای یزیدی آنچه دیده شده است ایشان دارای اخلاقی خشن بوده سخت دل و کینهجو ولی متظاهر به مهر و محبت و نیز در شجاعت ایشان گفتگو رفته اغلب برآنند که از این سجیهی پسندیده محرومند به قسمی که تا مقاومت ندیدهاند نهایت پر دلی را اظهار میدارند ولی به محض اینکه به مقاومتی برخوردند میدان خالی کرده عقبنشینی میکنند و اما قیافهی کردهای یزیدی صاحب المقتف مینویسد (و هم طویل القامة قوی الهامة مسود – العین محمر الخد کثیف اللحی ضعیف النهی – ایشان بلند بالا و خوش بنیه سیاه چشم و گلگون روی پر ریش و کم عقلند در پایان همین قدر میگوئیم که بهائیها در قیافهشان نمیتوان سخن گفت زیرا مسلم است چند مسلمان یزدی جولا با چند تن یهودی همدان و زردشتی یزد و کرمان وحدت قیافه ندارند ولی در اخلاق به قدری با کرد یزیدی شبیهاند که به قول مشهور سیب است و کارد!! و گویا تمام دستههای کوچک بشری و صاحبان مذاهب باطلله بر این سجیهاند که دلهاشان پر است از بغض و کینه نسبت به افراد و جماعاتی که عقائد سخیفهی ایشان را نپذیرفته و در بطلان آن سخن گفتهاند ولی نظر به اینکه قدرت و جرئت ندارند که بغض و کینهی خود را اظهار کنند لاجرم به محبت و حسن رفتار تظاهر میکنند و خدا نیارد روزی که میدانی برای بروز بغضاء و شحناء ایشان باز شود آن وقت است که چند نفرشان در شاهرود آدم میکشند (در واقعهی 324 فتنهی بابیهای شاهرود) یا مانند سلطان باروت کوب و چند تن اهل محفل روحانی در یزد محمد کوزهگر را در کوزه میسوزانند یا ذکرالله و عبدالحق نامی خود را در بین مهاجرین روسیه انداخته در آذربایجان آتشی برافروختند که نمرود از آن شرم میبرد و بالاخره اعمال این عده
با آن عده از کردهای یزیدی که میگویند در میان بارزانیها بودهاند در واقعهی اخیر کردستان هیچ فرق ندارد و همه حکایت از بغض درونی مینماید برای اینکه چرا هیئت جامعه دست از مذهب رسمی بر نداشته و پیروی از عقائد پلید ایشان نکردهاند یا چرا مردم میهن خواه با اندیشهی بیگانه پرستی و وطنفروشی ایشان همراه نشدهاند؟!