ناگفته پیداست که تأویل آیه مذکور ناگفته ماند آقای یزدانی از این شاخه به آن شاخه پرواز کرده بالاخره از آشیان تبلیغ هم پرید و در بسته شد. اما اگر مبتدی مبرم است و با همهی این حرفها رشته سخن خود را از دست نداده گفت آقا جان این یک سئوال مرا جواب بدهید آخر
شما که به قرآن و آیات محکمات و متشابهات آن اینقدر اظهار علاقه میکنید و قیامت ظهور مطابق قرآن اثبات میفرمائید این یک علامت کوچک را برای من تشریح کنید که چگونه در ظهور باب و بها شمس و قمر با هم جمع شدند؛ آقای مبلغ باز بنای طفره میگذارد شرحی رطب و یابس از معنی محکمات و متشابهات غلط و بی سر و ته به هم میبافد اتفاقا مبتدی فاضل است بر بعضی کلماتش میخندد بعضی غلطهایش را اصلاح کرده حرف صحیح به دهانش میگذارد آقای مبلغ هم خشنود شده اگر مبلغ میرزا تقی خان قاجار (1) بیسواد و بیوجدان باشد میگوید قربان شما تصدق شما خودتان عارفید میدانید میخواهم چه عرض کنم. باز مبتدی میگوید اینها صحیح است محکمات به جای خود متشابهات به جای خود این آیه هم از متشابهایست صحیح مولای شما هم حلال این مشکل و مأول این متشابه باید باشد آن هم به جای خود اکنون طرز تأویل را بفرمائید که ما باید در این قیامت کبری و ظهور حضرت بهاء چگونه جمع شمس و قمر را تصدیق کنیم که مصداق یافته است؟
آقای مبلغ نگاهی به اطراف کرده ناخن و ریش و سبیل خود را (اگر داشته باشد) به دندان جائیده گاهی سفارش مولای خود را به نظر میآورد که گفته است (تا سمع نیابید لب نگشائید) یعنی اول یقین کنید که مبتدی گوش شنوائی دارد که هر چه را تحویل او دهید بی دلیل قبول کند و گوسفند بیاراده شود آن وقت لب به تبلیغ باز کنید گاهی (اگر مبلغ شخص مطلعی باشد) به نظر میآورد سخنان مراشد را که گفتهاند (2) (تخم در شورهزار نباید پاشید) گاهی اگر مبلغ همچون فاضل مازندرانی و فاضل شیرازی یا به قول آقای نیکو ابوعلی سینای بابیه باشد و با
اصطلاحات دیگران آشنا باشد به نظر خواهد آورد یکی از شرائط دعوت ارباب ریبه و اهل ضلال که شرط اضلال گفتهاند یکی هم (زرق) است یعنی به فراست حال مدعو را دریافتن که آیا قابل دعوت هست یا نه. گاهی به یاد میآورد قصهی (تانیس) را یعنی انسیت دادن و استمالت نمودن. هر کس را موافق مقتضای طبع او اگر راغب به زهد است از کلمات صوفیانه خواندن و به زهد ترغیب کردن و اگر به خطام دنیا مایل است سخنان خود را آمیخته به لفظ گوهر و یاقوت و زر و زبرجد نمودن و حتی خصائص عقیق را بیان کردن و فضائل فیروزه را برشمردن و کام وهم را از حلوای خیال شیرین ساختن بلکه از معاونت و مساعدت (ولو به دروغ باشد) دم زدن و اگر صورت پرست است در طی بیان خود از شاهد زیبای بیان و عروس دلربای سخن و گاهی از کواعب الاتراب نام بردن و گهی ذکر غلمان را ثواب شمردن و دمی از عشوه و کرشمه شاهدان سیمین ساق دم زدن (چنانکه نصف الواح عبدالبآء آمیخته به این اصطلاحات است.)
مجملا مبلغ غرق در این افکار شده متحیر میماند که آیا جمع شمس و قمر را بیپرده در پردهی اینگونه تأویلات ببرد و به مقتضای حال خیالی آن مجادل سخن سراید یا ممکن است به خطا رفته و بذر خود را در شوره زار ریخته باشد. آنگاه بهترین راه را راه تشکیک تشخیص میدهد چه تشکیک مهمترین طریق از طرق هفتگانهای است که اهل حال! در دعوت و اضلال اصحاب قال به کار میبرند یعنی مقدمه را نوعی شروع کنند که شنونده را به شک اندازند مانند اینکه (ببینید اوهام چگونه سراپای این مردم را فرا گرفته و خود را از هر سعادت محروم داشتهاند و البته ظهور برای همچو موقعی است که خلق راه صلاح را از فساد و هدایت را از ضلالت گم کردهاند «چنانکه میرزا حسینعلی در لوحی میگوید لا یدری نفس ما یضله و ما یهدیه و ما یبصره و ما یعمیه) خلاصه آقای مبلغ از این در وارد شده باز هم شرح مبسوطی از اینگونه مقالات سروده مقدمات تشکیک را تقدیم نموده و آسمان و ریسمانی به هم بافته به اصل مقصود که میرسد ساکت مینشیند و باز مبتدی را منتظر میگذارد و چون مبتدی مبرم است نتیجه را میطلبد اگر طفره پذیر باشد مبلغ مذکور باز بقیه صحبت را به مجلس دیگر محول میدارد و اگر از طفره و تعلل جلوگیری شد باز هم مبلغ از بیان
تأویل حقیقی که در مذهبشان است امساک نموده مطلب را بدین لباس تحویل میدهد آقای محترم قربان شما خودتان عارفید میدانید آفتاب در آسمان چهارم و ماه در آسمان اول؛ هرگز به هم جمع نمیشوند.
پس یقین است که جمع شمس و قمر معنی دیگری دارد سپس دست به حدیث و آیه زده یک مشت حدیث بحار و اخبار معنعن تحویل میدهد که مقصود از شمس محمد است ص و مراد از قمر علی است (اینگونه اخبار وجود دارد ولی نه بر مراد بهائیان) شنونده میگوید بسیار خوب اینها را دیده و شنیده و آگاهم که شمس نبوت حضرت رسول ص و قمر ولایت حضرت امیر علی ع است چنانکه در تفسیر «و الشمس و ضحیها و القمر اذا تلیها» امام میفرماید (الشمس محمد و القمر علی لما تلی محمدا) اینجا وجههی مبلغ بیسواد از هم باز میشود که آنچه را او نشنیده بود مبتدی یاد داد و یک وسیلهی دیگری برای مغالطهی او پیدا شده فوری دست به او میدهد و شاید روی او را میبوسد و میگوید قربان شما. شما اقیانوس علم و اطلاعید! باز مبتدی میگوید بسیار خوب حالا مطلب را بفرمائید که چگونه در قیامت و قیام باب جمع شمس و قمر تحقق یافت میگوید این خیلی روشن است که نام مبارک نقطه اولی علی محمد بود این است معنی جمع و شمس و قمر که نام علی و محمد با هم جمع میشود! مبتدی فرزانه از این فسون و فسانه دیوانه میشود که اولا کلمهی شمس مقدم است و اگر به اجتماع این دو اسم هم قناعت کنیم باید محمد علی باشد نه علی محمد ثانی آنکه اگر این از اشراط قیامت و علائم ظهور باشد از موقع نزول این آیه تا یومنا هذا باید روزی هزار قیامت قیام کرده باشد زیرا در هر روز هزار نفر متولد شده که به نام محمد علی و علیمحمد نامیده شده ثالثا این اجتماع اسم است و خدا نفرموده است که اسم شمس و قمر با هم جمع میشود بلکه ذاتا جمع شمس و قمر را از اشراط قرار داده این چه وهم سخیف و سخن یاوه است که فقط به اینکه اسم مولای شما علی محمد بوده این را از اشراط ساعت پندارید و او را مهدی موعود انگارید؟!
بدیهی است مبتدی عاقل از همین سخن پایه فهم و استدلال اهل بها را تشخیص داده پا فراتر میگذارد یا پای خود را عقب میکشد اگر پای مجادله فشرد باز حکایت خاتمه دادن به صحبت است و وعدهی مجلس دیگر و در بستن و محفل را تعطیل کردن و در حق چنین مبتدی سخن دیگر هم
اضافه شده به فاصله یک روز به تمام مجامع بهائیان خبر میرسد که زنها از فلان شخص احتراز نمائید که ازلی است زیرا میترسند این شخص ناطق مطلع پای مباحثه بفشارد و بعضی از سادهدلانی را که حضرات به نیرنگ ربودهاند برگرداند چنانکه هزاران بار این مطلب حاصل شده که بر اثر صحبت شخص مطلع دانشمندی چند نفر از دام بهائیت رستهاند و چون حربهی برای گوش ندادن به سخن مطلع مؤثرتر از حربهی اتهام بازلی بودن نیست تا مبتدی مطلع از طرفی در بین سایر مردم متهم شود و از طرفی بهائیان از او فرار کنند و سخنان مؤثرش را نشوند لذا هر بهائی مأمور میشود که به بهائی دیگر این سخن را ابلاغ نماید که فلان آقا ازلی است و اگر آن شخص خودش متنفر شد و رفت و سودای برگردانیدن کسی را نداشت و یا لایق ندید قضیه را که تعقیب کند همگی مسرور شده اگر هم کسی پرسید که چه شد؟ میگویند (کانهم حمر مستنفره فرت من قسورة) یعنی در میدان مباحث حضرت مبلغ (یزدانی بت قاجار) تاب مقاومت نیاورده فرار کرد و بوجهلوار حق را شناخته به انکار پرداخت در اینجا شق سومی دارد که عمده است و باید در آن مداقهی کامل به عمل آورد شق سوم این است که مبتدی یا واقعا ساده و جاهل و بی خبر است یا صلاح خود را بر این میبیند که برای انجام مقاصد سری خود خویش را به بلاهت زند و جای مهر و مهری در این بساط بگذارد در هر صورت یک حالت موافقی از او بروز میکند و شب دیگر یا هفتهی دیگر گرمتر او را میپذیرند تا وقتی که او را از جامعه جدا کرده کاملا به خود منضم ساختند (اگرچه این یکی چندین سال است اتفاق نیفتاده بلکه بالعکس هر سالی چند نفر از جامعهی ایشان جدا میشوند) مجملا آیه جمع الشمس و القمر پس از محرمیت آن شخص که گاهی زود یعنی بعد از یکی دو سال از تصدیق اوست و گاهی دیر مانند آواره بعد از هشت و نه سال شروع میکند به تأویلات عدیده ظاهر کردن و تأویلات آن تا حدی که نگارنده دیده و شنیده است به قرار ذیل است:
اول
در حیفا از حاج میرزا حیدرعلی اصفهانی صاحب کتاب دلائل العرفان که پیره مبلغی نود ساله بود و بهائیان او را پرستش میکردند که او 13 سال در حبس سودان مانده دید ظاهرا به نام بهائیت و باطنا بر اثر کشف
خیانت و تصرف در سیاست و گرفتار شدنش در باب عالی و گسیل شدنش به سمت سودان شبی پرسیدم راستی ما معنی جمع الشمس و القمر را نفهمیدیم؟ آنچه را در توفیق اسم علی و محمد بیان میکند چسبنده نیست و به علاوه این دلیل میشود بر حصر در ظهور باب شما که عقیده دارید باب مبشر بهاء بوده و خودش اهمیتی نداشته چرا باید مژده ظهورش در قرآن باشد و در حق حضرت بهاءالله نباشد؟ گفت ما اینها را برای مبتدیان میگوئیم که بگویند شمس محمدی و قمر علوی را معتقدیم و حق میدانیم ولی در حقیقت مصداق این آیه در حق جمال مبارک بهاء و طاهره (قرة العین) است و این جمع شمس و قمر در سفر به دشت تحقق یافت (در حمام!)
وقت دیگر گفتمش بعضی از احباب مصداق آیهی جمع الشمس و القمر را در حق طاهره و قدوس ظاهر دیده میگویند در سفر به دشت این دو تن عدیل هم بودند در کجاوه و ملا باقر حروف حی زمام استر کشیده اشعاری میسرود که مفهوم آن جمع الشمس و القمر بود گفت این صحیح است ولی چون ما برای عظمت جمال مبارک باید ادلهی پیدا کنیم که ازلیها را مجاب سازیم بهتر است این آیه را دربارهی جمال مبارک تعبیر نماییم زیرا شمس حقیقت ایشان بودند و قدوس مقام شمسیت را دارا نبود بلکه او قمری بود که حول دایرهی شمس حقیقت (باب) گردش میکرد! باز در اندیشه شدم که اگر قدوس قمر بوده و باب شمس حقیقت در کجا این شمس و قمر با هم جمع شدهاند و چرا میگویند قرةالعین شمس بود و قمر قدوس که با هم بر سر استر جمع شدهاند (یعنی هم کجاوه بودهاند) و بالاخره یک جا شمس مذکر است و یک جا مؤنث یعنی یک جا قرةالعین شمس است (مؤنث) و قدوس قمر (مذکر(.
و یک جا بهاء شمس است (مذکر) و قرةالعین قمر است (مؤنث) ولی همه اینها از سادگی من بود و بی اطلاعی و بعدا که در امر مبارک به مقام کمال رسیدم دیدم اینها از نقص فکر و نظر کوتاه ما بوده چه جمع شمس و قمر بلکه قمر و قمر هم به کرات واقع گشته و بدان هم استدلال شده و ما بیخبر بودهایم و البته آیه در دست خودمان است هم به علی محمد باب استدلال میکنیم هم به جمع شدن شمس جمال طاهره با قمر وجود قدوس در سفر به دشت هم به جمع شدن شمس جمال بهاءالله جل ذکره و ثنائه! به قول (اغنام) با قمر وجود قرةالعین در حمام هم در مقامی جمع قمر با قمر محل استدلال تواند شد ولو اینکه منصوص است (که آیا نستحیی ان نذکر حکم الغلمان) باری برای
هر فردی از ارباب خاصه مبلیغین عالیجناب این آیه مصداق پیدا کرده و همه الحمد الله شمس و قمریم!چنانکه در خانهی آقا محمد جواد فرهادی در قزوین بر حاجی امین اعتراض شد (3) او گفت چه میشود که من هم با خاندان این مؤمن پاکدل مصداق این آیه شده باشم که و جمع الشمس و القمر ولی مضحک است که خود حاجی امین بر سید اسدالله قمی اعتراض کرد بر سر آن ترک پارسیگو (تقی نام غیر متقی که در جلدهای قبل اشاره شد سید اسدالله با شوخی و خنده گفت جناب حاجی امین مگر آیه جمع الشمس و القمر را خودتان در قزوین استدلال نکردید؟ گفت اما جمع القمر و القمر نبود!)
1) این شخص که مطابق لقبش آیت اخلاق قاجار است مبلغ بهائی است و از علم و عرفان و دلیل و برهان فقط صدقه و قربان بلد است (او هم مرد و رخت از جهان برد(.
2) این قواعد همه در کتاب تحفه اثناعشریه درج است که مورد استعمال آن کاملا در مذهب بهاء است یعنی بیش از همه دعاة مذهبی اینان آنها را به کار میبندند و شاید خودشان هم نمیدانند از کجاست ولی رئیس ایشان طریقه دعوت و تبلیغ را از آن گونه کتب فرا گرفته.
3) در جلدهای پیش اشاره به این حکایت است.