جمال قدم (1) بر سر قدم!
چون در آن سفر اطلاعات ما در عکا و حیفا کامل و مستوفی شد حرکت نموده به بغداد آمدیم و در راه با یک رفیق کلیمی همدانی هر دم از اوضاع این امر میگفتیم و میخندیدیم گاهی من آیات نازل میکردم و او مینوشت و گاهی او لوح صادر میکرد و من مینوشتم تا رسیدیم به بغداد و کشف عجیبتری در بغداد نمودیم که بدان مناسبت عنوان فوق سر نامهی این مقاله شد و آن حکایت میرزا حسین جار الله است و شرح آن اینکه میرزا حسین مذکور را که در همسایگی بهاء و کلید خانهاش در دست او بود ملقب به لقب جار الله شد! چه عادت بهاء شده بود که خواص خود را به لقبی که منضم به نام (الله باشد ملقب میکرد مانند خادم الله برای آقاجان کاشانی و اسم الله برای سید! مهدی دهجی و آقا جمال بروجردی (2) لذا او را هم میرزا حسین جارالله لقب داده.
این میرزا حسین کذائی. این جارالله بهائی. این نوکر فدائی.
عاقبت از بهاء برگشت و به جای آن همه اخلاص شب و روز بر بهاء و بهائیان لعن میکرد! چون سببش را پرسیدند چنین حکایت کرد – بر حسب اراداتی که من به ایشان داشتم و اطمینانی که ایشان به من داشت کلید بیت (خانه بهاء) در دست من بود هر شب پس از انجام خدمات درب خانه را میبستم و به منزل خود رفته صبح زود میآمدم در را باز میکردم و به طبخ چای و قهوه که آقای میرزا خدا در آن خوابیده بود در جیب من ماند (معلوم نشده است که در را عمدا پشت بسته یا سهوا) صبح که آمدم دیدم کلید در جیبم مانده فوری در را باز کردم دیدم عفونتی در اطاق پیچیده که نمیتوان وارد شد! بعد دیدم آن مکلم طور!! از روز شراب طور چنان مست و مخمور بر رو افتاده که صد نفخ صور اور ا به هوش و شعور نمیآورد ناچار در مقام تفتیش از علت آن عفونت بر آمدم دیدم لیوان بلوری که آب خوری آن خدای نور و کجور است سرش باز پر از آثار ظهور است
فهمیدم که آقا شب سرمست جام سرور بوده از هوش و هستی دور مانده و به حد وفور خورده که گاه سحر… پیچ پیچ بیهنر محاسن انور را محکم گرفته و چون باب نجات از هر سو بسته بوده و بهای عالی درجات از درد دل خسته و ناچار لیوان را ریش گرفته و کار حیوان را پیس که حیوان مبال از گورند اند و سفال از بلور نشناسد.
مجملا میرزا حسین چار الله از هماندم دل از جوار الله بپرداخت و بین خویش و مولا جدار الله بلند بالائی بساخت و حمار الله را مخدوم خویش شناخت و در نزد دوستان خود میگفت نگویم چرا این میرزا خدا بیشکم نیست بلکه گویم چرا در بند بیش و کم هست چه آدمی که نتواند از رسوائی خویش جلو گیرد به این که یا سر شب کمتر بخورد و بیاشامد یا در دل شب شکم را صیانت نماید یا اقلا در را بشکند و خود را بیرون افکند که کارش بدین فضاحت نکشد چگونه ما او را خدای اکبر شماریم و مصلح حال بشر انگاریم؟! (فرد)
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش
پوشیده نماند بهائیانی که از شرح این قضیه آگاهند میگویند جار الله چه آدم خوبی بود که چنین اوضاعی دید و آهسته خود را عقب کشید و به تضییع امر؟! راضی نگردید. نه چیزی نگاشت و نه یادگاری برای خود گذاشت بلکه غافلانه به کنار رفت و فرزانه فظایع را در پرده نهفت. اما
بهائی شدم که فی الحقیقه و بدون اغراق طابق النعل بالنعل در مقام خود هر یک حاتم به یکی هستند بینظیر و سلیمانی بیعدیل که چون به تعلیمات و کلمات ایشان نگری جز از محبت و وحدت و صلح و اخلاق و مناجات به خدا سخنی نیست و چون عمیقانه به اعمال ایشان نظر کنی میبینی جز حیله و دسیسه و حرص و طمع و بغض و کینه و فساد و بیدینی و بیوجدانی و شرارت و جنایت و خیانت خبری نیست. فرقی که دارد حال امثال حاتم به یک و سلیمان به سبب این که آخر بیغمای علنی منتهی میشود زود به دست میآید و حتی شخص قاطر داری میتواند انسان را از شر او آگاه ساخته نجات دهد.
ولی حال دزدان اجتماعی و خیانت کاران عالم و سیاسی زود به دست نمیآید و سالها باید انسان معاشرت کند و با هر قضیه مصادف شود و حتی خودش طرف حوادث واقع گردد تا بفهمد که در باطن آن شخص چه غرض خفته و چه مرض نهفته است.
1) این لقبی است که عباس افندی به پدر خود داده و جمال مبارک لقبی است که میرزا محمدعلی به پدر خود بسته.
2) این هر دو از کیش بهاء برگشتند. و سومی ایشان جارالله بود (یعنی هسمایه خدا!(.