توضیحا اینکه گفتم استخوان مجهول به اسم استخوان باب این حقیقت انکار نپذیرفتنی است که جسد باب در همان تبریز در محل مجهولی در اطراف خندق مدفون بوده و استخوان آن هم خاک شده و کسی راهی به آن نجست و این عنوان بهائیان که ما آن را از تبریز بیرون آورده حفظ کردهایم و استخوانش را به حیفا آورده دفن کردهایم یکی از افکیات بیحقیقت است که خود من تاچندی باور داشته در کتاب تاریخ هم نوشتهام ولی با تجدید نظر و تقابل قضایا یقین کردهام که استخوان باب به حیفا نرفته و در تبریز خاک شده. قطع نظر از اینکه اگر هم باشد یک مشت استخوان پوسیده قیمتی ندارد. باز تا همین قدر هم صحت نداشته و آن استخوان که به حیفا حمل شده قطعا استخوان باب نبوده. زیرا با آن استبداد دورهی ناصرالدین شاه و مواظبتی که علماء و درباریان داشتند غیر ممکن بود دو جسد را یعنی جسد باب و میرزا محمدعلی زنوری رفیقش بعد از سه روز از کنار خندق به کارخانهی (موهوم) تاجر میلانی نامعلوم نقل و به طهران حمل شود. وانگهی این حرف ابدا در میان نبود و تا پنجاه سال مستور بود یک دفعه پس از پنجاه سال این رنگهای نیرنگ در کار آمد و همهی قضایا را نسبت به فلان مقتول و مرحوم داده گاهی گفتند سلیمان خان ناقل جسد از تبریز به طهران بوده در حالتی که او چهل سال بود کشته و معدوم شده بود و اخیرا روایاتی را از قول آقا جمال مطرود و حاج آخوند ایادی نقل کردهاند.
و با فرض اینکه راویهای اخیر را که حامل و ناقل یک مشت استخوان بودهاند تکذیب نکنیم باز مبرهن نمیشود که استخوانهای مستوره در امامزاده معصوم استخوان باب بوده. زیرا همینکه جسد استخوان شد دیگر تمیز داده نمیشود به خصوص نزد کسانی که زندهی او را ندیده باشند و چنانکه از منابع موثقه شنیده شده بهاء استخوان یکی از اقارب مسلمان خودش را که بر حسب معمول قدیم ودیعه میگذاشتند برای عتبات شبانه از سردابه بیرون آورده در کیسه و صندوقی جای داده دسته گلی هم بر روی آن نهاده در یک گوشه مستور داشته پس از آنکه سابقین از تبعهی باب مرده و کشته شده و از میان رفته و شاهدی در بین نبود به مبلغ و ایادی امر خود حاج آخوند شهمیرزادی مینویسد که جسد حضرت «نقطه» در فلان نقطه است و دسته گلی هم روی آن است و حاج آخوند سادهلوح هم باور کرده با آقا جمال سابق الذکر رفته آن را انتقال داده و به حالت باور کردنی به سایر بابیها القاء وهم نموده مدتی در
طهران از این سوراخ به آن سوراخ کشیده بالاخره پس از آنکه این خدعه کاملا جایگیر در اذهان شد عباس افندی فرستاد آن را برد در حیفا و به بهانهی جسد باب مقبرهی برای خود ترتیب داده باب مجهول را در گوشهای و خود را در گوشهی دیگر آن قرار داد و به جای ترویج مرام باب که تخریب همه مقابر است به نص بیان یک امامزاده مجهول مجعول که حتی اساس داعیهاش مجعول و تقلب بوده در دنیا زیاد کرد و یک دسته گوسفندان را به آن متوجه داشته میخواهد تا هزار سال پولهای ایران را که در راه حرمین و عتبات صرف میشده بدان سو سوق دهد! خلاصه از این وادی هم بگذریم و به این آیهی کتاب اقدس نگریم.
»انا ما اردنا فی الملک الا ظهور الله و سلطانه و کفی بالله علی شهیدا» اقسمکم بالله یا اهل العالم به دقت به این جمله کتاب اقدس نظر کرده دو سه دفعه بخوانید و اگر عربی نمیدانید معنی فارسی آن را هم که ذیلا ذکر میشود بخوانید و قضاوت کنید که گویندهی این کلام در چه عالم بوده؟ یعنی «ما اراده نکریم در ملک مگر ظهور و بروز و آشکاری خدا و سلطنت او را و شهادت خدا کافی است بر من»
آیا از این جمله میخواهد چه بگوید؟ آیا میخواهد بگوید که ظهور من ظهور خدا است؟ برای این معنی که آن جمله نارسا است. یا آنکه میخواهد بگوید قبلا خدا پنهان بود و ما او را آشکار کردیم یا قبلا خدا رعیت بود ما او را به سلطنت رساندیم؟
اکنون به این حکم کتاب اقدس ناظر شوید. که میگوید «من احرق بیتا متعمدا فاحرقوه» یعنی هر کس خانهای را عمدا بسوزاند پس او را بسوزانید» آیا در دنیای متمدن امروز بلکه به حکم طبیعت هیچ قرنی از قرون عقل سلیم یک همچو سخن مزخرف را امضا میگذارد و آن را تحسین میکند؟ به اینکه اگر کسی خانهای را سوزاند باید او را سوزانید نمیدانم این مکلم طور چرا زودتر قدم به عرصهی ظهور ننهاد تا در موقع سوختن شهر استخر این حکم را با آن نفوذی که بهائیان در کلامش قائلند مجری دارند؟ مجملا کدام عقل میگوید که در مقابل سوختن تیر و تخته و خراب شدن اطاق و تالار یک انسان را بسوزانند و حال آنکه ممکن است یک نفر یک خانهی نی یا پوشالی را که ده تومان قیمت دارد سوزانده باشد. آیا او را در مقابل باید دست و پا بست و زنده زنده در آتش افکند و سوزانید؟ با وجود یک همچو حکم قاسیانه میگویند امر بهائی عبارت از روحانیت و رحمت و رأفت صرف است (!) و اگر محض مغالطه بگویند که
مقصود از خانه این است که به سوختن خانه لطمه به سکنهی خانه وارد شود باز نقص متوجه حکم است که مبهم و ناقص بیان شده.