پوشیده نیست که هنوز عبدالبهاء زنده بود که بالشویکی روسیه قوت گرفت و در چند لوح میگوید فتنهی بالشفیک (بالشویک) چنین و چنان است ولی اخیرا دید که اینها بر خلاف انتظار او پیشرفتی کردهاند و دوستانش در روسیه هر روز به او را پرت میدادند که چنین و چنان شده لذا دستور داد که مبلغ بفرستند به مسکو و به مصادر امر تفهیم نمایند که ما هم بالشویک هستیم منتهی ما میخواهیم از راه مذهب اشتراکی را مجری داریم و شما از راه سیاست مجملا سید مهدی گلپایگانی همشیرهزادهی میرزا ابوالفضل را نامزد کردید در اینجا دو نکته ناید متذکر شد اولا چرا سید مهدی را انتخاب کردند؟ اهل بهاء مردمان عجیبی هستند که هر کس یک هنر و نطق و قلمی نشان داده گمان میکنند بز و میش و مرغ و خروس منسوب به او هم باید دارای همان خصائص باشند و پیوسته نظرشان بدان خاندان است فرضا از بهاء و عبدالبها هنری دیده باشند یا آنها به خیال خود هنرمندشان شناخته باشند تصور میکنند خواهر و دختر و دخترزاده و نوه و نبیرهی او بلکه نوکر و چاکر و خادمهی او هم دارای همان خصائصند بلکه اگر یک عرب بدوی هم از بیابان عکا آمده باشد اسم عکا را که شنیدند میدوند و اگر بفهمند که او اساسا اسم بها را نشنیده و نمیشناسد استعجاب میکنند زیرا به اوهام خود تصور کردهاند که نور بهاء تمام اقطار عکا را گرفته بوده و نمیدانند که بهاء از ترس مردم و اخیرا از بیم رسوائی که مردم ببینندش و نقائص بشریه را اکمل از سایر افراد در او مشاهده کنند خودش همیشه در خلوتسرا بود و اولاد خود را به مسجد و مجامع مسلمین میفرستاد که نسبتی جز اسلامیت به او داده نشود ولی آن گوسفند خدا که در گوشه دنیا افتاده بود چنان افسون به او دمیده بودند که گمان میکرد عرب عکائی هم دارای نورانیت میرزای نوری است (همان نورانیت که خود میرزا هم فاقد آن بود) مجملا سید مهدی به صرف همین که خواهرزاده میرزا ابوالفضل است مشار بالبنان شده بود اگر مبلغ به نقطه مهمی میخواستند گسیل دارند سید مهدی اگر جواب معارضی بنویسند
سید مهدی حتی بر جواب کشف الحیل هم دعوتش کردند ولی نتوانست حتی قلم به دست گیرد و یک کلمه بنویسد فقط گفته بود آقایان رؤسای عکائی میگویند آواره طمع داشته و پول خواسته اولا آن سند را به من بدهند تا شروع کنم چون سندی نداشتند او هم ساکت ماند یک وقت هم شنیده بود که فاضل شیرازی (بوعلی سینای بابی) گفته است آواره سواد ندارد و حتی شرح امثله نخوانده است سید مهدی گفته بود در این صورت به نبوت او باید قائل شد و مصداق سخن جمال مبارک را (ما قرئت ما عند الناس من العلوم و ما دخلت المدارس) در حق او باید قائل شد که شرح امثله نخوانده است و این همه آثار از قلم او سر زده که در محیط بهائی در سنین اخیره فقط مؤلفات و منشاآت آواره مورد افتخار بهائیان بود با جزوههای درس تبلغش حالیه هم در رد این امر کتابی در دو سه جلد نوشته که هشتاد سال است که کسی نظیر آن را ننوشته و هنوز اسباب از رئیس تا مرؤس نتوانستهاند یک صفحه از آن را جواب بنویسند. باری او رفت و ما هم میرویم و در هر حال روحش شاد باد.
مطلب این بود که سید مهدی فقط به سبب نسبت به میرزا ابوالفضل مبلغ و مأمور و مسکو شد اما نکته دیگر این که سیاست و پلتیک عباس افندی در همه جا بر یک رویه بود هر وقت میدید یک حرفهای تازهی در دنیا نسبت به شاهی با قانونی پیدا شده تا چندی با آن مخالفت میکرد که اگر استقراری نیافت بگوید ما آن روز چنین و چنان گفتیم و اگر قرار میگرفت فوری پرده را عوض میکرد مانند مشروطه ایران که شرحش گذشت بناء بر این اصل از موقع انقلاب روسیه تا استقرار بالشویکی در ظرف دو سال اخیر هر وقت لوح به ایران فرستاد به روسها بد گفته بود و بالشویک را بدخوانده بود و اگر چه به قول حاجی اصفهانی بروجردی که خودش حامل لوحی بوده است گفت این بدگوئی از بالشویک هم در لوحی بود که به ایران میفرستاد و گرنه لوحی که به عشق آباد و بادکوبه میفرستاد آن قدر تعریف از بالشویک بود که همه را با خدائی خود شریک کرده بود. ولی اخیرا علاجی جز این ندیده بود که یک جهتی مرید شود لذا نوشت به عشقآباد احبای عشقآباد تهیه سفر سید مهدی ببینند خود عبدالبهاء مسافر سفر آخرت شد و آن روزی که بنده به بادکوبه رسیدم تازه سید مهدی هم به مسکو رسیده بود.
اکنون بیائیم بر سر صحنه تیاتر مایلاف در آن ایام مبلغین بالشویکی از مسکو آمدند و در صحنههای تیاتر کنفرانس میدادند و از آن جمله شبی
در تیاتر مایلاف که مهمترین صحنههای بادکوبه است جمعیت زیادی به قدر چهار پنج هزار نفر جمع شده بود و ناطقین حضرات در رد ادیان صحبت میکردند کشیشی را هم بر انگیخته بودند بر جواب دادن ایشان تا تنها قاضی نرفته باشند در این صحنه به قدر بیست نفر هم بهائی بود آقایان بهائی گریبان مرا گرفتند که چون حضرات گفتهاند هر کس جواب حرفهای ما را بخواهد بدهد به او وقت و مجال میدهیم اکنون تو برو جواب بگو! گفتم اولا من مقدمات تهیه نکردهام ثانیا مترجم ندارم رفتند یکی را پیدا کردند آوردند گفتند این آقا عربی میداند تو هم عربی میدانی به عربی بگو و او به روسی ترجمه کند خوب فکر کنید و درجه حماقت و یا عصبیت بیمورد بهائی را تماشا کنید! مختصرا هر چه خواستم شانه خالی کنم نشد و بالاخره از بین چند هزار نفر جمعیت مرا بلند کردند رفتم پشت تریبون شروع کردم برد فلسفه داروین که مبلغ بالشویکی آن را مدرک کرده بود ولی چند جمله که گفتم فهمیدم مترجم عربیش کامل نیست و شاید مثلا او با اصطلاح مصری آشناست و من با عربی عراقی یا حجازی یا اصلا عربی مانحوی فصحی است و او زبان بازاری میداند یا بالعکس. این را از آنجا حس کردم که یکی دو جمله را دو دفعه و سه دفعه پرسید که (شتگول) یعنی ای شئی تقول که فارسیش این است چه میگوئی؟ بالاخره صحبت را ناقص گذاشته عذر خواستم از اکمال مطلب و با کمال خجلت و انفعال فرود آمدم و اگر چه جمعیت فهمید که من قصوری نداشتم و هر چه قصور بود اولا از محرکین و تقاضا کنندگان بود که بدون تمهید مقدمه هوای تبلیغ بر سرشان افتاد ثانیا از مترجم بود که آنچه را از عهده بر نمیآمد عهدهدار شد ثالثا نوع این کار بیاساس بود که فارسی زبانی مسائل علمی را بخواهد به عربی بگوید و روسی زبانی (ژوزف نام) آن را به عربی دریابد و به روسی ترجمه کند. این کاری است که هیچ عاقلی با تهیه مقدمات زیر بارش نمیرود تا چه رسد بدون تمهید مقدمات. خلاصه آنها مهم نیست بلکه اهمیت در تأثیر این نطق دو سه دقیقه است زیرا من خجلم از این پیش آمد محرکین شرمندهاند از من. معهذا با همچو افتضاحی وقتی که پس از شش ماه به حیفا رسیدم دیدم متحد المآلها به اطراف رفته که آواره امر مبارک را در صحنه تیاتر مایلاف بین بیست هزار نفر بالشویک ثابت کرد و همه گفتند آمنا و صدقنا ما نمیدانستیم در میان مذاهب یک همچو مذهب مهمی هم هست!!
شما را به خدا کسی که آن طور با افتضاح حرفهای خود را ناقص گذاشته آن هم حرفی که حتی یک کلمه و اشاره و حرف و نکته و گوشهاش به بهائیت نمیخورده زیرا مرا دروسی فلسفه داروین میگوید ما هم اگر مجال یافته بودیم فقط چند جمله داشتیم که بر رد فلسفه داروین و حلقات خلقت و حلقهی مفقودهی بین انسان و میمون ایراد کنیم اعم از اینکه صحیح باشد یا سقیم ولی نه مجال صحبت شده نه یک کلمه از بهائیت حرفی بوده معهذا آقایان در متحد المبالهای خود آن طور جلوه دادند که ذکر شد. لذا از همان جا اروپای ندیده را فهمیدم که شایعات در نفوذ امر بهاء و تبلیغات عبدالبهاء در غرب همه دروغ و بیاساس است و همه اوراقی که در آن باب نوشته و نشر شده مانند اوراق است که در حق من نشر شده ولی باز بهتر میدیدم که به اروپا هم به روم و به چشم خود حقایق را دریابم بنابراین پس از ورود به اسلامبول به ضیاء الله اصغرزاده میلانی که در لندن بود نوشتم که میل ملاقات شما و احباب لندن را دارم او هم شش هفت پیرهزن بهائی نما را واداشت به حیفا نوشته که آواره را برای ما بفرستید و شوقی افندی که فرمان یک پیرهزن انگلیسی را از هزار فرمان خدا و لوح میرزا خدا بیشتر واجب الاطاعه میداند پس از آن که من به حیفا رسیده و خصائص وجودش را بیش از پیش شناختم به لحن غیبگوئی گفت احبای اروپا مشتاق ملاقات شما شدهاند و بالاخره مرا با لوح انگلیسی که ترجمهاش در مجلدات قبل درج شده به اروپا فرستاد و هر دم میگفت بهائی در اروپا خیلی کم است ولی هر یکی به قدر هزار بل ده هزار نفر اهمیت دارند! باز من آوارهی بیچاره تصور میکردم کم است یعنی یکی دو سه ملیون در میان چهارصد ملیون بیشتر بهائی نشدهاند دیگر نمیدانستم که در همهی اروپا پنجاه نفرند و اگر اغراق بگویم صد نفر که پنجاه نفرش در انگلستان و پنجاه نفرش در سایر ممالک اروپا در هر مملکت ده نفر یا پنج نفرند که همه یا بر اثر اشتباه کاری ایران بهائی شدهاند یا اصلا بهائی نیستند و برای امرار وقت سالی یک مرتبه به مجلس حضرات میروند بلکه میتوان گفت حتی یک نفر بهائی بدان معنی که حضرات وانمود میکنند در جهان غرب وجود ندارد!
خلاصه اولین عکس مهمی که از بهائیان در لندن گرفتهایم عکس ذیل است.
این عکس با گذارش قصر هانری در هانتین کرت و حرفهای موهوم این خانم در نمکدان درج شده و باز در اینجا به خاطرم آمد از اینکه در اولین ملاقات میگفت دیدم کبوتری به دور سر شما پرواز میکند و فوری از آن ساطع است! چون قبلا در اول مجلس گفته بود که دخترم مری یک مرتبه در مجلسی با ولیهد رقص کرده (راست یا دروغ) من هم در جوابش گفتم آری این کبوتر که شما دیدید کبوتر الهام است! گفت چه الهام آورده بود گفتم بشارت داد که شما بار دیگر با ولیعد خواهد رقصید! به قدری از این سخن امیدوار شد که جدا مرا طرفدار گشت. غرض از عرض این چند کلمه معرفی از افکار آن گونه زنان است که اگر هزارها هم به امر بهائی توجه میکردند قیمتی نداشت تا چه رسد به این که در همهی انگلستان سی چهل نفر از آن رقم زنهای موهوم پرست توجه کردهاند و همان زنها هم از کیش مسیح دست بر نداشتهاند و حتی آلت بازیهای سیاسی هم ممکن است باشند.
اما اغنام میرزا حسین علی همین که از احبای لندن یا پاریس یا استوتکارت شنیدند گمان میکنند که اولا عدهی بسیاری هستند و ثانیا تمامشان از فلاسفه و پروفسورها و دانشمندان اروپا هستند چنانکه قبلا خودمان
گمان میکردیم و پس از ملاقات دیدیم آنچه را که ذکر شد و مهمتر از آنها عنوان ذیل است
عبدالبهاء یا عرب فتق فروش
در ایران پیشکاران عبدالبهاء (مانند حاجی امین و بعضی از مبلغین) میگفتند سرکار آقا در لندن به قدری طرف توجه شده که حتی اطفال گریبان مادرهای خود را میگرفتهاند که ما را نزد عباس افندی ببر و حتی شرحی راجع به یک مادر و بچهاش در مراسله ولی الله خان ورفته بود که از اروپا یا امریکا با یک آب و تابی نوشته بود که هر کس میخواند گمان میکرد این جذبه و شور اطفال و مادرهاشان بر اثر روحانیت بوده و سرکار آقا را فرضا مظهر مسیح شناختهاند! تا آنکه در لندن یک مسئله عجیبه کشف کردم که هر وقت به خاطرم آمد حتی حالیه که آن را مینویسم از طرفی میخندم و از طرفی دیدهی دلم بر بیخبری اغنام و بدبختی خودمان گریه میکند و آن این است که جذبهی اطفال بر اثر عشق به فستق بوده نه چیز دیگر. زیرا بعضی از عربهای مصر و آفریقا با همان مولوی و فینه که جامهی افتخار عباس افندی بود (مانند کلمهی افندی که لقب افتخار او بود) میروند در اروپا برای فروش فستق میشناسد وقتی عبدالبهاء در بعضی مجامع ده بیست نفری (نه چندین هزار نفری) صحبت میکرده پارهی زنان کم کار و فقیر که برای گذراندن وقت با اطفال خود بدان مجمع میرفتهاند که پس چرا از این عرب فستق برای ما نخریدی کم کم این قضیه بیپرده شده برخی اطفال در مجلس از مادر خود فستق خواستهاند و عبدالبهاء از مترجم پرسیده که چه میگویند؟ مترجم نتوانسته است روح مطلب را به افندی حالی کند گفته است فستق میخواهند آقا پول داده به خسرو رفته است فستق و یکی دو پاکت شیرینی خریده در میان اطفال توزیع کرده و این سبب شده که یک وقت هم چند طفل راه به منزل او برده درب هتل جمع شده فستق خواستهاند و گرفتهاند ولی مترجم و مبلغ به اشارهی آقا این را به صورت دیگر جلوه داده همه را از نفوذ و تأثیر امر مبارک! قلمداد نموده به اطراف نوشته که جذبهی آقا طوری است که حتی اطفال را مجذوب کرده سبحان الله که حیله تا چه درجه است؟ مهمترین مجالس لندن آقا مجلس کلیسای ستی تمپل است که در مجلدات سابق هم اشاره کردیم در آنجا منتهی دویست نفر پیرهزن و پیرهمرد و آدمهای بیکار و اطفال فستق طلب حاضر شدهاند که اولا فینه و مولوی و ریش سفید و گیسوان بلند
و قبا و لباده و شال کمر را تماشا کنند ثانیا حرفهای متملقانه آقا را که راجع به اروپا و عالم مسیحیت و آزادی و غیره میزند بشنوند ثالثا گاهی اطفالشان فستق و نقل گرفته ساعتی ساکت و خشنود باشند آن وقت خودش چنین تلگراف میکند