زمان مطالعه: < 1 دقیقه
سالی در تهران فروش باروت غدغن بود شخصی یک بار باروت وارد میدان نمود فراش بیگلر بیگی جلوگیری کرد که بارت چیست جواب داد قربان سیاهدانه است (فراش) راست بگو قربان سیاهدانه است صاحب باروت مردی مسن و ریش بلندی داشت فراش هر دو دست او را پر از باروت نمود همینطور که باروت مقابل ریش و صورت صاحب باروت بود یک نخ کبریت به او آشنا کرد ریش او سوخت و صورتش سیاه شد باز هم مکرر میگفت قربان نگفتم سیاهدانه است حال هر چه اسباب روسیاهی برای این قوم فراهم آید زهی پرروئی زهی بیحیائی و بیشرمی.