جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تلگراف عبدالبهاء

زمان مطالعه: 3 دقیقه

18 رمضان 1329 احمد اف ساعتا فوج فوج ملاقات می‏شود درستی تا نپل سه هزار حاضر نطق مفصل تأثیر شدید (عباس) گر چه نفس واقعه که یک مبلغ مذهبی از مملکتی به ملکتی چنین تگرافی بکند در نظر اهل بصیرت کافی است بر این که دانسته شود که قضیه مخلوط به سیاست و پلتیک است زیرا شخص روحانی از چنین تظاهرات بر کنار است و پس از آنکه قضیه مربوط به سیاست شد معلوم است که هر دروغ و پلتیک را متضمن است ولی باز هم باور کردنی نبود که خود رئیس یک همچو دروغ واضح را تلگراف کند و دویست نفر را سه هزار نفر و چند کلمه حرفهای متملقانه را نطق مفصل و استماع سرسری مستمعین را که پس از خروج از آن کلیسا نطق و ناطق را فراموش کرده‏اند به عنوان تأثیر شدید معرفی و تظاهر به آن کند.

اکنون از این وادی بگذرید و دومین عکس مهم ما و احبای انگلستان را در براتیون بنگرید

در این عکس احبای انگلستان عبارت است از همان پیره‏زنی که قبه‏ی دنب خروسی بر سر دارد و این همان است که در جلد دوم اشاره شد بر این که از برایتون لندن کاغذی نوشته ما را به منزلش دعوت کرد و با مترجم رفتیم و یک شب زحمتی کشید و مجلسی بین بیست تا سی نفر فراهم کرد ولی تمامش تاکید می‏کرد که از جنبه مذهبی نگوئید و از جنبه‏ی فلسفی صحبت کنید لذا یک مشت فلسفه و تاریخ و قصه و حکایت گفتیم و برگشتیم و همواره متحیر بودم که این چه دعوتی بود و او چگونه بهائی است تا آنکه اتفاقا در لندن به یک نفر برخوردم که بهائیان او را از خود می‏دانند و از ایشان نیست حکایت آن پیره‏زن را گفتم او در مسیحیت متعصب است و معهذا ما را دعوت کرد این چه معنی دارد؟ خندید و حکایتی گفت که تحت عنوان ذیل شناخته می‏شود (ملکوت یا لانه عنکبوت؟) گفت ایامی که عبدالبهاء در لندن بود من با یکی از رفقا به دیدنش رفتیم اتفاقا همین خانم آمد به مجلس و اولین سؤالش این بود (آیا بهاء الله رجعت مسیح بوده؟ عبدالبهاء در

فکر فرو رفت که جواب بدهد اینقدر فکر کرد که یک وقت از خود بی‏خبر شد بنا کرد انگشت در دماغ خود فرو بردن (این عمل نزد متمدنین قبیح است) و به قدری این کار را تکرار کرد که رفیقم سر به گوشم گذاشته گفت آقا جواب را می‏خواهد از ملکوت تحصیل کند یا لانه‏ی عنکبوت؟ مرا آنقدر خنده گرفت که نتوانستم خودداری کنم از صدای خنده‏ام آقا دیده گشوده و من فوری از صدای خنده خود جلو گرفتم در آن وقت دانست سکوت او بیش از این مورد ندارد و به مترجم کرده گفت بگو حضرت بهاءالله رجعت مسیح نیست و مسیح باید از آسمان بیاید

بلکه بهاءالله یک نفر معلمی است که برای تعلیم دادن امور اجتماعی از قبیل صلح و سلام و وحدت لسان آمده مانند فلاسفه‏ی شما. و هی ادعائی نداشته و حتی مذهب مسیح را ترویج کرده آن خانم که خیلی ساده‏لوح است از این جواب چهره‏اش باز و با آقا مصاحفه کرده رفت و قطعا بدانید اگر او بداند که بهاء ادعای رجعت فسیح یا الوهیت کرده حاضر نمی‏شود که با یک نفر بهائی سخن بگوید و چون گاهی به او گفته‏اند که مبلغین غلو می‏کند و خودسرانه بعضی نسبتها به بهاءالله می‏دهند این بود که از شما درخواست

می‏کرد که همان تعالیم را شرح دهید لاغیر گمان می‏کنم متن این حکایت کافی باشد برای پی بردن به دو رنگی و نیرنگی که در امر بهائی موجود است و محتاج به هیچ توضیح نباشد

اما سومین عکس آواره با احبای انگلستان در صفحه بعد است که در منجستر گرفته شده و اگر چه هوا گرفته بود و عکس سیاه بیرون آمده ولی همین قدر کافی است که دانسته شود تمام بهائیان منچستر که به دیدن آواره آمده و عکس گرفته‏اند در این عکس دیده می‏شود و باز هم خدا می‏داند چندین نفر از این جمعیت مجلس اولشان بود که آمده بودند ببینند کیست و چه می‏گوید چنان که عکس خود شوقی هم با همین جمعیت و به همین سیاهی موجود است

یعنی عده از اینها ابدا نمی‏دانستند بهائی مذهب است یا مسلک از عرب پیدا شده یا از عجم

آواره در منچسر

اگر بخواهید روح این مجلس را هم بشناسید از این جمله بشناسید که چون چند کلمه صحبت شد مردی برخاسته گفت ای و اویلا مگر هند و ایران می‏خواهند زمین را به آسمان بچسباند که این قدر پیغمبر بیرون می‏دهند؟ خدا

می‏داند از شنیدن این کلمه چنان شرمنده شدم که به مرگ خود راضی گشتم و از آن به بعد حتی المقدور در مجالس ولو پنج نفر حاضر بود به شعر و قصه و آثار ادبا برگذار می‏کردم خواهید گفت مگر مجبور بودی؟ و چرا رها نمی‏کردی؟ عرض می‏کنم آری مجبور بودم و اگر همان لطف الله حکیم یهودی که از طرفی مترجم و از طرفی نگهبان من بود کاملا بر اسرار قلبم آگاه می‏شد مرا به کشتن می‏داد. یعنی خودش این عرضه را نداشت ولی راپرت می‏داد و در کشتی یا حیفا یا مصر این کار صورت می‏گرفت چنانکه شرح آدم‏کشی ایشان در فصول گذشته گذشت و جنایات دیگرشان محض رعایت اختصار مذکور نگشت