با جانشینی شوقی تردید ها در وجود صبحی نسبت به امر بهایی، نهادینه می شود. دیگر به آداب بهایی مقید نیست و با آنکه دارای موقعیت بسیار ویژه ای در میان بهائیان است اما آزادگی او نمی گذارد که حقیقت بخاطر مقام، ذبح شود…
»بگذریم…. به هر حال شوقی جانشین عبدالبهاء و رهبر بهائیان شد. بعد از این، شوقی از لندن با یکی از خانمهای انگلیسی که نامش لیدی بلام فیلد و دارای پایگاهی [در میان بهائیان بود] به حیفا آمد.
این زن، پاینام ()ستاره خانم() در میان بهائیان داشت، و اولین نامه را که شوقی به بهائیان نوشت دستینه ی (امضای) او نیز در پایین آن بود و در آن روز با شوقی همدستی می کرد و درباره ی او سخنها گفته اند که ما از آن می گذریم.()
با همه ی اینها، من رابطه ی خود را با حیفا قطع نکردم و ()پس از بازگشت شوقی به حیفا، من یکی دو نامه به او نوشتم و پاسخ گرفتم. ورقه ی علیا هم نامه ی بلندی برایم نوشت. باری، چون ماندنم در تهران دشوار بود آهنگ آذربایجان کردم.()
در این سفر از شهرهای قزوین، همدان، تبریز، خلخال و بعضی روستاها و بخش های این نواحی عبور کردم و در هر جا به تناسب، مدتی می ماندم. در تمام طول سفر، از محبت و استقبال بهائیان برخوردار بودم. زیرا همچنان از نظر آنان، از بلند مرتبگان این آیین بودم. چون در گذشته ای دور نه چندان دور ()منشی آثار و محرم اسرار عبدالبهاء و در نظر اهل بهاء، در صف اول مقربین درگاه کبریا، کاتب وحی و واسطه ی فیض فیما بین ()حق() و خلق بودم.()
حوادثی که رخ داده بود و فرصتی که در این سفر برای من پیش آمد باعث شد که عمیق تر به جریان امور فکر کنم. در نتیجه ()در سال 1305 شمسی که از آذربایجان به تهران برگشتم، به واسطه ی انقلابات و تغییراتی که از دیرباز در عقاید و افکار روحانی برایم دست داده بود و گاهی سخنانی از من سر می زد که با ذوق عوام اهل بهاء سازش نمی نمود((.