جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تاریخ بهاءالله

زمان مطالعه: 6 دقیقه

میرزا حسینعلی نوری ملقب به بهاءالله می‏گویند در روز دوم محرم سنه (1233) هجری مطابق 21 اکتبر 1817 میلادی در طهران از صلب میرزا عباس ملقب به میرزا بزرگ نوری و رحم خانم جانی متولد شده و به این مناسبت روز ولادت او را با ولادت باب که گفتیم روز سیم محرم 1235 بوده در جوار هم قرار داده در آن دو روز بهائی‏ها با کمال احتیاط و هراس عید می‏گیرند! اما در این که آیا واقعا در روز دوم محرم متولد شده یا در این تاریخ هم نظر به مصالحی چند تصرفاتی بکار رفته و تصنعاتی اعمال شده قابل دقت است. زیرا در اطراف همین تاریخ و قضیه ساده غیر مهم وقتی خواستیم تحقیقات صحیحه به عمل آوریم برخوردیم به چیزهائی که کاملا این قضیه را متزلزل ساخت و برای این که خوب زمینه مطلب روشن شود عرضه می‏دارد که نگارنده قبل از ورود در حضرات مکرر از زبان قدمای مسلمین می‏شنیدم که حاجی میرزا حسین نوری یا حاجی حسینعلی نوری ادعای خدائی کرده و او کسی که غلام پیشخدمت شاهزاده معتمدالدوله بوده و آن شاهزاده با فرهاد میرزا سخنانی راجع به ایام صبارت

او گفته‏اند (1).

مقصود بر سر کلمه حاجی بود که به کرات شنیده شده است به این که میرزا حسینعلی حاجی بوده بعد از آن که در بین حضرات وارد شدم دیدم از لقب حاجی ابدا بحثی نیست تا موقعی که خواستم تاریخ بنویسم از هر کس که با این خانواده اندک سابقه‏ای داشت خواه مسلمان و خواه بهائی و خواه ازلی تحقیقاتی به عمل آورده تا این که برخوردم به شخص مطلعی که او از پسر میرزا رضا قلی برادر مسلم بها شنیده بود که تولد ایشان در ماه ذیحجه (1232) واقع شده و چون معمول بود که هر کس در آن ماه متولد شود او را حجی گویند لهذا میرزا حسینعلی را هم به حجی میرزا حسین و یا حسینعلی موسوم ساختند. اینجا بود که بر جعالیت و تاریخ‏سازی بها و اطرافیانش آفرین گفتم چه بین ذیحجه 1232 تا محرم 1233 ده بیست روزی بیشتر فاصله نیست. مثلا آقای نوری در نهم یا دهم ذیحجه متولد شده باشد تا دوم محرم

بیست و یک روز یا دو روز فاصله است پس تدبیر اندیشیده‏اند که این عید مولود را از آنجا برداشته بیاورند بچسبانند به مولود باب که به یک تیر چند نشان زده باشند: 1 – این که لقب حجی را بی‏مورد انگارند و از آن لقب که به نظرشان ننگ می‏آمده خلاص شوند. 2 – این که در دهه عاشورا که ایام عزاداری مسلمین است عیدی قرار داده باشند یا اگر بابیها برای باب عیدی می‏گیرند ایشان هم در جوار آن در آیند تا یک روزش دو روز و عیدش مهمتر و مفصلتر شود. 3 – این که این مجاورت زمانی را هم نوعی از معجزه قلمداد کنند که مثلا خدای مطلق به قدرت خود این دو خدای مقید را در دو روز متوالی (ولی به فاصله دو سال) به وجود آورده که دو روزش یک روز محسوب شود! و این سخن از نصوص مضحکه بها است که می‏گوید (این دو یوم عندالله یک یوم محسوب است) آیا شما تعجب نمی‏کنید که دو یوم چطور یک یوم محسوب می‏شود؟! مجملا بها به قول خودشان دو سال تمام و به قول دیگران دو سال و بیست روز کم از باب بزرگتر بوده است و این جا است که میدان برای تاخت و تاز ازلیها باز شده بر بها حمله کرده‏اند. زیرا باب در کتاب بیانش که گفتیم یک دسته از ترهات است گفته است که باید در دین بیان ضرب اطفال موقوف شود و هیچ معلمی به اطفال دبستان چوب نزند برای این که آن مظهر آتیه که در بیان (بمن یظهره الله) تعبیر شده غیر معلوف (2) است و در آن زمان که بخواهد قدم به عرصه ظهور گذارد در ردیف سایر اطفال در دبستان خواهد بود پس باید چوب به اطفال زده نشود که مبادا در بین چوب‏هائی که معلم به اطفال می‏زند چوبی هم از روی ناشناسی به آن مظهر مقدس وارد و قلب منیرش مکدر گردد. از این سخن معلوم می‏شود که باب تصور می‏کرده است که دین خودش مانند ادیان رسمیه دنیا رسمیت خواهد کرد و احکامش مجزا خواهد شد و پس از هزار یا به قول خودش دو هزار و یک سال بعد مطابق عدد (مستغاث) ظهور دیگری خواهد شد که او موعود بیان خواهد بود لهذا نهی از ضرب اطفال را از نصوص مسلمه‏ی بیان قرار داده که بر آن طفل دبستانی که سرابنا

هست خدا شود و هنوز خدای نارس است صدمه وارد نشود! (این یکی از وقایعی است که بوی جنون می‏دهد) اما میرزای نوری مدعی شده است که من یظهره الله مذکور در بیان که سید باب بشارت به ظهورش داده منم! از جمع این دو مطلب هر عاقلی می‏فهمد که یا باب دیوانه بوده و بها هم می‏دانسته یا بها بی‏دین و عقیده و معتمد به خطا بوده یا هر دو و این سخن بسی به جا و به مورد است که گفته شود آقای نوری شما که دو سال از باب بزرگترید و در موقع صدور این کلمات بیان و بشارات باب شما شخص سی و دو ساله بودید چگونه مصداق این کلمه شدید؟ مگر بگوئیم سیر قهقرائی به عمل آمده. خدا رحمت کند قاآنی را که در مطایباتش شرح می‏دهد حکایت آن کسی را که از سنش پرسیدند و گفت می‏گویند بیست اما نیست تا آنجا که سائل می‏گوید از بس به قهقرا رفتی ترسیدم به منجلاب…. افتی. خلاصه میرزا حسینعلی در موقعی که ندای بابیت سید باب را شنید بیست و هفت ساله بود و فارغ التحصیل شده بود و به قسمی که در جلد اول اشاره شد او گذشته از این که پدرش منشی بود و خط و انشاء را به فرزند خود آموخته بود به علاوه بها در هر حوزه رفته بود و مدتها تحصیل علم و عرفان کرده بود گاهی به قول میرزا ابوالفضل در محضر میرزا نظر علی حکیم بود و گاهی در مدرس دیگران گاهی از درباریان چیزی می‏اندوخت و گاهی از مراشد و اقطاب سخنی می‏آموخت. اما در این که او از چه زمان به سید باب ایمان آورده و از چه نقطه نظر بوده و مبلغش کیست تاریخ ساکت است و از قرائن فهمیده می‏شود که انس و الفت تامی با کلمات شیخیه داشته و شهرت قرة العین در وجود او تأثیر مهمی نموده و در هر صورت در همان اوائل محبوسیت باب بها به او توجه کرده است و در حلقه مریدان وی درآمد. بطوری که بعضی از اهل تحقیق تشخیص داده‏اند در بادی امر میرزا حسینعلی بر اثر سادگی ذهن و عادت بر عرفان بافی به سید باب معتقد شد و دور نیست که توجهات مقدماتی او منبعث از عقیده بوده و مثل سایر فریب‏خوردگان او هم فریبی خورده ولی شبهه نیست که به زودی ملتفت شد که راه خطائی پیموده و مقامات سابقه خود را هم از دست داده ولی کار از دست و تیر از شست درگذشته بود لهذا درصدد برآمد که از جانفشانی و فداکاریهای اتباع باب

استفاده نموده تزلزلی در ارکان سلطنت اندازد و از هر طرفی از دیانت یا سیاست که بهتر ممکن شد بهره‏ای بگیرد این بود که در حوادث قلعه طبرسی و امثالها کوششها کرد و پولها صرف نمود ولی موفق نشد و بکرات به چنگ دولتیان مبتلا شد و یک دفعه هم در درجز حبس شد و چوب خورد و سعی در قتل ناصرالدین شاه کرد تا آن که محمد صادق تبریزی و 5 نفر دیگر را در سال دوم سلطنت ناصرالدین شاه وادار بر حمله و رمی بر او نموده نتیجه آن شد که تیرها کارگر نگشت و حمله کنندگان مقتول شدند و بها به حبس سیاه چال افتاد و در آن موقع برادر بزرگش میرزا حسن نوری منشی سفارت روس بود و بالاخره به وسیله میرزا حسن سفارت را وادار بر شفاعت کردند و پس از چهار ماه و چیزی بها به شفاعت سفیر روس از حبس خلاص و به بغداد با عائله‏اش تبعید شد در بغداد تا چندی ساکت بود ولی بابی‏های متواری و منفور از جامعه تک تک به بغداد رفته بعضی نزد بها و بعضی نزد ازل می‏رفتند و تحریک می‏کردند که شما قبل از قتل باب مورد توجه و حامل اسرار باب بودید چرا خاموش نشسته و اقدامی نمی‏کنید باز هم چندان لاشه الوهیتش گرم نشد بلکه از دست ایشان به سلیمانیه فرار و انزوا اختیار کرد که شاید دست از او بردارند ولی بابیها از بیچارگی خودشان که در جامعه منفور و در نزد دولت مغضوب شده بودند و به هیچ وسیله نمی‏توانستند خود را باز به جامعه ملحق کنند دست از این دو برادر بر نداشته هر دم رفتند و آمدند تا آن که بهاء از سلیمانیه برگشت و آثار بعثت ظاهر شد یعنی اگر مظاهر حقه از جانب خدا برای هدایت مردم مبعوث می‏شدند این مظهر حقه از طرف بندگانش برای ضلالت مردم مبعوث شد! زیرا دید ماده‏ی گوسفندان برای افاده مستعد است لهذا شروع به کار کرد و از همان دم بابی‏های جسته گریخته به قدر پنجاه شصت نفر آلت دین‏سازی شده از اصحاب خاص او شدند ولی طولی نکشید که کارهای نهانی ایشان آشکار شد و هر روز صدا و ندائی بود و به طوری که در جلد اول گفتیم کار رسید به جائی که مخالفین خود را هر جا دسترس داشتند ترور کرده مخفی می‏کشتند و چند قتلی که در بغداد واقع شده پس از تفریق بین دو برادر (بها و ازل) مورد اختلاف شده یعنی تا با هم بودند معلوم نبود که فلان مقتول قاتلش که بوده ولی بعد از تفریق هر یک از این دو برادر آن فتنه‏ها و قتل‏ها را به دیگری نسبت داده خود را مظلوم و اخلاقی وانمود می‏کردند. مجملا بر اثر این حرکات باز گرد فتنه برخاست و غبار آن دامان خود و اصحابشان را گرفت و دولتین ایران و عثمانی بر تبعید ایشان تصمیم گرفتند.


1) اشتباه نکنید که این معتمدالدوله غیر از آن معتمدالدوله خواجه است که قبلا ذکر شد.

2) معلوف از غلطهای چاپخانه است و درستش معروف اما از بس غلط خوبیست بجا گذاشتیم.