یکی از تعالیم دوازده گانه که بهائیان پیرامون آن تبلیغات وسیعی می کنند و از شاهکارهای فکری این آیین می دانند تطابق دین با علم و عقل است بهاییان این تعلیم را نیز همچون دیگر تعالیمشان به بهاءالله نسبت می دهند در حالی که به حقیقت این عبدالبهاء است که با بهره جویی از شنیده هایش از اروپاییان قرن نوزده که در دوران شکوفایی دانش و پیشرفت علوم تجربی می زیسته اند در خور ذوق و پسند این و آن تعالیمی را عنوان نموده در هر حال ضمن بیان نقطه نظرات رهبران بهایی در باب این تعلیم به نقد آن می پردازیم.
عبدالبهاء در صفحه 219 خطابات جلد 2 می گوید «دیگر آنکه دین باید مطابق با عقل باشد، مطابق با علم باشد زیرا اگر مطابق با عقل و علم نباشد اوهام است خدا قوه عاقله داده تا به حقیقت اشیاء پی ببریم و حقیقت هر شیء را ادراک کنیم اگر مخالف علم و عقل باشد شبهه ای نیست که اوهام است» در سخنی دیگر از او، به نقل صفحه 147 و 148 کتاب آرامش برای جهان پر آشوب:
»بین اهل علم و دین پیوسته جنگ و اختلاف بوده است… حضرت بهاءالله اعلان نمود که باید دین مطابق علم باشد… عقل نخستین استعداد انسان است و دین الهی نیز با آن مطابق است حضرت بهاءالله این نوع جدال و اختلاف را از میان برداشتند و علم و دین را مطابق دانستند…»
و در صفحه 15 خطابات جلد 2: «ما اعلان نمودیم که دین مطابق علم است و یکی است و هر مسئله ای از مسائل دینیه که مطابق علم نباشد وهم است.»
منازعه بین علم و دین منازعه ای جدید است و عمری به تاریخ علم جدید دارد. شاید نمونه نمادین این برخورد و اولین این نمونه ها دادگاهی بود که در نهایتش گالیله به نفع کلیسا توبه کرد. اوج این درگیری و منازعه زمانی بود که علم جدید، خود را یکه تاز عرصه معرفت می دانست و نه تنها عرصه معرفت که علم جدید سودای تغییر کل عالم داشت. اگر چه علم جدید آن چنان که فرانسیس بیکن می خواست عالم را تغییر داد، اما با پیشرفت علوم و کشیده شدن پای علم در زندگی روزمره به برکت تکنولوژی و نقض و ابطال پی در پی تئوری های علمی که زمانی خود را تنها حکم ساری و جاری در کل عالم می دانستند، رفته رفته علم جدید نیز فضیلت تواضع را تجربه کرد تا باد تبختری که داشت، فروکش کند. دوران علم زدگی پایان یافته بود و همه چیز در معبد علم پرستش نمی شد.
آیین بهایی، دقیقا در اوج منازعه علم و دین پا به میدان نهاد. آن هم در جغرافیا و تاریخی که علم جدید، به مثابه کالایی وارداتی است. روشن فکر های علم زده نیز علم جدید و پیشرفت های علمی و تکنولوژیک را چون سلاحی کارا در خدمت خویش گرفته اند و تمام سنت های دینی و قومی قوم خویش را به مسلخ می کشند. در چنین فضایی آیین بهایی که دعوی نو بودن و جدید بودن دارد، حکم به «تطابق علم و دین» می دهد و «تطابق علم و دین» را به مثابه آموزه ای دینی و تعلیمی مذهبی مطرح می کند. آیین بهایی با این آموزه جدید، سعی در باز کردن گره از کار فروبسته نزاع علم و دین دارد. نزاعی که در آن روزگار تنها با حکم برتری یکی از طرفین دعوا (علم و یا دین) خاتمه می یافت. اما پیشرفت هایی که در فلسفه علم و فلسفه دین روی داد، دعوای علم و دین را از آن بحث های کلی دور کرد و این مبحث در فضاهایی جدید تر دنبال شد.
آن چه خواهد آمد ملاحظاتی در باب «تطابق علم و دین» به عنوان آموزه آیین بهایی است.
یکم: هم علم و هم دین مفاهیمی کلی هستند. مفاهیم کلی همان قدر که باهم جنگ دارند، با هم هماهنگ هم هستند. برای بررسی موضوعی چون علم و دین باید دقیق دانست که مقصود از علم چیست و مقصود از دین کدام است و این هماهنگی که به صورتی کلی مطرح می شود ناظر به چیست؟ آیا مقصود از علم، علم تجربی است؟ یا علم در این عنوان، شاخه های علوم انسانی، چون روان شناسی و جامعه شناسی و… را نیز در بر میگیرد؟ هماهنگی علم و دین در چه سطحی است؟ آیا هماهنگی علم و دین یعنی هماهنگی و سازگاری تمام گزاره های علمی با تمام گزاره های دینی؟ وقتی اندکی از کلی اندیشی و کلی گویی فاصله می گیریم و بحث را از حالت انتزاعی خود خارج می کنیم سوالات دقیق پی در پی می آیند.
سوالاتی که احکام کلی را برنمی تابند و احکام کلی را به چالش می کشند. پس قبل از هر چیز درباره آموزه «تطابق علم و دین» که عنوانی کلی و انتزاعی است، باید دقیق شد و مقصود دقیق این عبارت از کلمات «علم«، «دین» و «تطابق» را جویا شد.
دوم: بحث «علم و دین» اگرچه هم به علم مربوط است و هم به دین، اما نه بحثی علمی است و نه دینی. بحث علم و دین در حوزه «فلسفه علم» و «فلسفه دین» و یا «کلام دینی» می گنجد.
یعنی هر موضعی که درباره علم و دین گرفته شود، چه ناظر به هماهنگی این دو باشد و چه ناظر به ناسازگاری و تخاصم، خارج از حوزه علم و دین است. درباره رابطه علم و دین، متفکرانی پژوهش کرده اند که خارج از حوزه علم و دین ایستاده اند و درباره رابطه این دو حوزه داوری کرده اند. بنابراین «تطابق علم و دین» نمی تواند آموزه ای دینی باشد. چون باید بیرون از دایره دین و همچنین علم ایستاد و درباره رابطه آن ها با هم داوری کرد. مقصود از این عبارت به عنوان آموزه دینی برای من مفهوم نیست.
سوم: از نظر آیین بهایی علم است که باید با دین هماهنگ باشد یا دین با علم؟ چرا که احکام علمی دائم در تغییرند. جهان علم جهان تغییرات و نقض ها و ابطال های پی در پی است. آیا آیین بهایی برای تطابق با علم، دائما احکام خود را متحول می کند؟ اگر مقصود از علم، علوم تجربی است که تئوری های علوم تجربی در تغییرند. این نقل قول از انیشتین معروف است که ما در علم با هر ابطالی جشنی به پا می کنیم. پویایی علم در گرو همین تغییرات دائم و پی در پی است. آن چه را که زمانی دانشمندان درست می دانستد و علمی، چند سال بعد ابطالش کردند و تئوری جدیدی به جایش نشاندند. حال آیین بهایی با کدام یک از این تئوری ها و گزاره های ابطال شده و دگرگون شده هماهنگ است؟ نمی شود که هم با تئوری بطلمیوسی هماهنگ بود هم با تئوری کپرنیکی. و این مباحث همه در علم تجربی است که محکی به عنوان تجربه راه گشاست.
اما در باب علوم غیر تجربی آیین بهایی چه نظری دارد؟ در علوم غیر تجربی یا به اصطلاح علوم تاریخی و یا به عبارتی دیگر علوم انسانی، آیین بهایی چگونه هماهنگی علم و دین را توجیه می کند؟ چرا که در علوم انسانی، هیچ گاه دانشمندان به نظری واحد نرسیده اند. دانشمندان علوم تجربی در نهایت تمام دعواهای خود را با حکم نافذ «تجربه» حل می کنند. اما در علوم غیر تجربی هیچ حرف آخر و حکم آخری وجود ندارد. بر همین اساس است که می بینیم نحله های مختلف جامعه شناسی و روان شناسی و… در محیط های دانشگاهی حضور دارند و دعوا و نزاع علمیشان هم به نتیجه و آشتی نمی رسد. در علوم تجربی متد واحد وجود دارد. روش عالمان علوم تجربی به دلیل این که مبتنی بر تجربه است یکسان است. اما در علوم انسانی چنین نیست و حتی روش و متد واحدی هم در تحقیقات علوم انسانی وجود ندارد. و چنین است که در علوم انسانی با نحله ها و مکتب های مختلف مواجهیم که اساسا با هم ناسازگارند. حال سوال این است که آیین بهایی با کدام یک از این نحله ها هماهنگ است؟ نمی شود که هم با ساختارگرایان هماهنگ بود هم با پسا ساختارگرایان و هم با مارکسیست ها. نمی شود که هم با فروید هماهنگ بود هم با یونگ هم با پیاژه و هم بالکان. نمی توان در علوم و فلسفه سیاسی هم با هابز هماهنگ بود و هم با لاک و هم با تئوری ها و احکام مارکس هماهنگ باشیم. در اقتصاد نیز چنین است و نحله های مختلف هر یک احکام و متد و تئوری های خود را دارند. به نظر می رسد بیان عبارت کلی «تطابق علم و دین» به عنوان آموزه ای دینی، خبر از بی خبری واضعان چنین آموزه ای از مباحث علم شناسی باشد.
چهارم: بهاییان منظور از علم در عبارت «تطابق علم و دین» را تمام آن چیزی می دانند که از عقل آدمی ناشی می شود. یعنی علاوه بر علوم تجربی و علوم انسانی و تاریخی، تمام نحله های فلسفی و عرفانی و جادویی و ادبی و….
با این توصیف معنای عبارت «تطابق علم و دین» در این جمله خلاصه می شود که: آیین بهایی با هرچه آدمی فکر می کند و می اندیشد هماهنگ است. هر چه به عقل آدمی بیاید با آیین بهایی هماهنگ است. یعنی هرچه به عقل ارسطو آمده همان اندازه با آیین بهایی هماهنگ است که آن چه به عقل کانت آمده. و همچنین است آن چه به عقل کنفسیوس آمده و آن چه به عقل ساحری در قبیله ای ابتدایی. اگر چنین است چرا بهاییان دین خود را تبلیغ می کنند؟ دین آن ها که با تمام آن چه در جهان هست هماهنگ است، پس چه نیازی به تبلیغ.
پنجم: در بحث رابطه علم و دین دو گروه بوده اند که حکم به ناسازگاری علم و دین داده اند.
گروه اول مارکسیست هایی بوده اند که احکام مارکسیستی را به غلط احکام علمی می دانسته اند و چون احکام مارکسیستی اساسا مادی و ماتریالیستی است، حکم به ناسازگاری علم و دین می دادند.
گروه دوم اتفاقا از راست کیشان حلقه وین بوده اند که غیر از گزاره های علم تجربی، یعنی گزاره هایی که با تجربه می توان به صدق و کذبشان پی برد، باقی گزاره ها از جمله گزاره های دینی را اساسا بی معنی و مهمل می دانستند.
اگر چه امروز نه کسی احکام مارکس را علمی می داند و نه از احکام پوزیتیویست های حلقه وین، دفاع می کند، اما با تعریف بهاییان از علم، یعنی آن چه از عقل آدمی ناشی می شود، هم احکام مارکسیست ها و هم احکام پوزیتیویست ها علمی هستند. چرا که از عقل متفکران و اندیشمندانی چون مارکس، انگلس، کارناپ، ویتگنشتاین، راسل و… ناشی شده اند. حال سوال این است که آیین بهایی چه طور با این احکام ضد دینی هماهنگ است. اساسا همین آموزه «تطابق علم و دین» چه طور با افیون توده های مارکس هماهنگ است؟ چه طور با بی معنایی گزاره های دینی که اصحاب حلقه وین می گفتند هماهنگ است؟
و گفته شد جریان های فکری سال هاست که از کلی گویی و انتزاعی اندیشی فاصله گرفته اند و به مطالعات دقیق انضمامی و تاریخی روی کرده اند. کلی گویی اگر چه همیشه با بزرگ گویی همبسته بوده است و موجب توجه مخاطب عام شده است، اما در بازار علم و معرفت عبارات کلی و انتزاعی کمترین خریدار را دارد و افتادن در ورطه آن شیوه عالمانه نیست.