از این تیتر با عنوان عجیب تعجب خواهید کرد و شاید این تعجب شما
از مطالعهی شرح ذیل هم رفع نشده بلکه بر تعجب بیفزائید ولی حقیقت را باید گفت.
من نمیدانم بوق و منتشا و پوست تخت درویش و تبرزین و تسبیح هزار دانه و تاج درویشی دراز (از ترمهی کشمیری) با سنگ سفید بزرگ یا لعل سفیدی که بر بالای آن تاج قرار گرفته و جبهی گشاد عجیب و چنتهی صد وصلهی هیکل و غلیان نارجیل و بعضی دیگر را که فراموش کردهام و همه را خودم در اطاق خاص بها دیدهام از کی و کجا و به چه عنوان به دست میرزا خدای نوری آمده؟
همین قدر میدانم در سال 1325 هجری که من 18 روز در عکا بودم یک دفعه عباس افندی را در اطاقی دیدم که یکی از مامورین عثمانی را در آنجا میپذیرفت و من طوری رسیدم که نتوانست مرا جواب کند و اجازه ورود داد و دیدم آن اطاق تمامش پر بود از اینگونه اسباب و بالاخره به استثنای فرش و صندلی مبل و زینت در و دیوار آن عبارت بود از همان اشیاء که ذکر شد و چون مامور مذکور رفت عباس افندی گفت جناب میرزا عبدالحسین اینها آثار جمال مبارک است که در سلیمانیه به درویش محمد مشهور شده بودند و ما محض حکمت؟ این آثار مبارکه را در اینجا ضبط کردهایم. اگر بدانید مامورین عثمانی چه قدر بر جمال مبارک سخت گرفتند ولی قدرت جمال مبارک را ببینید که به وسیله بوق و منتشا خدای یفعل ما یشا شدند.
باری شطری از این ترهات بر قالب زد ولی آنچه باید بفهمم فهمیدم آری فهمیدم که نه تنها میرزا ابوالفضل ملا عبدالله میشد جمال مبارک هم درویش محمد شده است. عباس افندی هم شخص سیاح مجهول شده نه تنها میرزا ابوالفضل به فرمایشات شیخ فضل الله ایرانی استشهاد کرده عباس افندی هم به مندرجات مقاله شخص سیاح استشهاد نموده است نه تنها میرزا ابوالفضل مهر و تسبیح میگذاشته و در حضور واردین تظاهر به نماز میکرده میرزا خدا هم بوق و منتشا میزده و در حضور مامورین عثمانی به مرشدی دراویش تظاهر میکرده و عباس افندی هم به ترویج تسنن در جامع مسملین عرض اندام مینموده و بس خندهآور بلکه خجالتآور است که این خدعه و دوروئی را به قدرت نمائی تعبیر کنند و بگویند بها به وسیله بوق و منتشا یفعل ما یشا شد اما اگر تعز من تشاء را قافیه بوق و منتشا آورده بود مناسبتر بود.
امور تضحک السفهاء منها
و یبکی من عواقبها البیب
دین داشی و لوطی گری – یا خیک پر از باد
یادش بخیر صبحی (1) بود یکی از رفقا در خانهای میگفت ماهر قدر به الواح و سخنان عباس افندی نظر میکنیم میبینیم همه حکایت از داشی و مشدیگیری و لوطیبازی بوده. در هر لوح رجز میخواند که ما چه قسم بر عمو و برادر خود غلبه جستیم فلان خصم خود را چگونه ذلیل کردیم گاهی لاشه خود بینیش گرم شده به سلاطین طعنه میزد (ولی آهسته در پس اطاق) گاهی به علما طعنه میزند قوله (این آخوندهای یقه چرکین چگونه میتوانند با ما مقاومت نمایند!) گاهی از معاشقه شاهزاده خانمی که در طهران با پسر عمش میرزا علیاکبر نام نوری داشته حکایت میکنند که شاهزاده خانم چطور میرزا علیاکبر را به منزل خود دعوت میکرد و با او هم آغوش میشد و میرزا نصرالله نامی که عوضی به منزل خانم رفته بود چگونه مغضوب خانم شد؟ و خانم میگفت خاک بر سرت کنند تو عوض میرزا علیاکبر نوری آمده میخواهی رقیب او باشی؟ و گریز میزد که به آقا جمال بروجردی بگوئید تو میخواهی هم چشمی با جمال مبارک کنی؟
گاهی میگفت دولت روس برای ایران فکری دارد دولت انگلیس هم فکری دارد ما هم فکری داریم! و به این حرفهای بیمغز مشدیانه سر گوسفندان خود را میبست و آنها هم تصور میکردند که واقعا او یک فکر اساسی کرده و فرداست که مثلا امور ایران را به تعالیم خود منقلب خواهد کرد و در سایهی مراحم خود ایران را بهشت برین خواهد ساخت (چنانکه گفته است) ولی ما هر قدر در حال و مقال او دقت کردیم جز خیک پر از باد که چون روز نی به هم رساند آن هیکل به آن عظمت پوست خشکیدهی خواهد شد چیز دیگر ندیدیم. و حتی از سخنان اخلاقی او هم جز لفظ و هیاهوی بیحقیقت اثری نیافتیم.
برگردیم به گفتار خود
مقدمات سابقه به ما فهمانید که دوری از ایران و بیخبری مریدان و ساخت و ساز رؤسا با عثمانیان راجع به تبلیغ نکردن در آنجا سبب شد که بساط خدائی بها منبسط گشت و بابی زادگانی که راه به جای دیگر نداشتند راه مکاتبه و ارتباط با حضرات باز جسته بدان سو شتافتند و یکی از حیل مسلمه
این بود که چون مسافری وارد میشد قبلا یکی یا چند نفر از اخوان و اولاد و اصحاب بها او را ملاقات کرده دل بدلش میدادند تا شطری از سر گذشت حضر یا سفر خود را باز میگفت و همه را شبانه به سمع میرزا خدا میرسانیدند و میرزا خدا یادداست نموده مطالعات خود را انجام میداد که کدام از آن حرفها قابل است که او فردا در حضور این مسافر تازه وارد مطرح نماید و در اطرافش سخن گوید و یا لوح نازل کند و چون مقدمه درست میشد فردا مسافر را بار حضور میدادند و در همان خلوت خانه که جز خدا و بندهاش کسی نبود نزول لوح یا سخن سرائی شروع میشد و مرید بعضی از قضایای مر کوزهی در ذهن خود را در آن سخنان تلویحا یا تصریحا باز میجست و فوری در مسافرخانه زبان گشوده از معجزه و غیبگوئی مولای خود حرفها میزد و بالجمله با یکدسته از اوهام راسخهی در ذهن خود به ایران بر میگشت و در هزار مجلس آن اوهام را نشر میکرد تا اتفاقا یکی هم به هدف خورده یک سادهلوح دیگری مثل خودش به مضامین لوح میگرائید.
مجملا به این رویه بابیها به طور اکثر به او متوجه شدند جز کسانی که در نصوص باب رسوخ تامی و در وصایت ازل عقیدهی جاز میداشتند آنها نگرائیدند بلکه هم مخالفت کردند و در حقیقت میتوان گفت ازلی در مقامی صاف و سادهتر است و در مقامی بصیرتر اما صاف و سادگی ازلی از این جهت است که گمان کرده است هر چه را باب گفته است صورت خارجی پیدا خواهد کرد و بهائیان مردمان خائنی هستند که به آن شریعت آسمانی و حافظ آن (ازل) خیانت ورزیدهاند. اما بصیرت ایشان از این جهت است که عجالتا اگر به آن مهدی جعلی دل داده و او را باور کردهاند این میرزا خدای جعلی را شناخته به اطاعت او نپرداختهاند پس باید گفت اگر فی الحقیقه ازلی معتقدی وجود دارد کسی است که یک فریب خورده و بهائی حقیقی کسی است که دو فریب خورده است و از آن طرف هم ازلی متظاهری که معتقد نباشد دسیسه و حیلهاش یک لطمه به حیثیات ایران میزند که همان لطمهی مذهبی است ولی بهائی دسیسه کار دو لطمه میزند – لطمهی مذهبی – و لطمهی وطنی و اینکه من ازلیها را رها کرده از بهائی تعقیب میکنم فق برای همین است که گذشته از اینکه ازلیها مدتی است بساط تبلیغ و دکان داری را بر چیدهاند به علاوه آنها دشمن وطن نیستند زیرا در تعالیم باب و ازل الغاء وطنیت نیست ولی در تعالیم بها و طنخواهی به نصوص صریحه الغاء شده و حتی باطنا بهائیان با عقیدهی وطنپرستی
بینهایت مخالف و پیوسته درصدد تخریب آن هستند تا به حدی که (لیس الفخر لمن یحب الوطن) را که بیان خادعانهی بها است صریحا استدلال میکنند و سخن عباس افندی را که کرهی زمین وطن واحد است منشأ عقیده خود قرار داده مردم را به آن دعوت مینمایند.
این سخن را ترجمهی پهناوری
گفته آید در مقام دیگری
1) مقصود فیضالله صبحی است.