در هر صورت بهاییان به عراق تبعید میشوند و شیوه ی آنها در آنجا که به گفته شوقی «دزدیدن ملبوس و نقدینه و کفش و کلاه زوار عتبات عالیات و شادی و سرور در ایام محرم بود» ناصرالدین شاه را بر آن داشت که به وزیر امور خارجه خود دستور دهد که فرمانی به سفیر کبیر ایران در دربار عثمانی صادر کند و او را موظف نماید که با اولیای حکومت وارد مذاکره شده و از جانب دولت متبوع از سلطان عبدالعزیز درخواست کند که اقائم دائم حضرت عبدالبهاء در مرکزی مانند بغداد را که نزدیک سرحدات ایران و در جوار زیارتگاه مهم شیعیان واقع است به نقطه دیگری که از حدود ثغور ایران دورتر باشد منتقل سازند«.
به هر حال دولت عثمانی، پس از آگاهی از پیشنهادهای وزارت امور خارجه ایران موافقت خود را جهت اخراج بابیان از عراق و اعزام آنها به استانبول و سپس «ادرنه» به اطلاع دولت ایران رسانید.
در همین ایام و با توجه به نیاز مبرم دولت انگلستان به افراد فعال و جاسوس و همکار که با نقشههای دولت بریتانیا، در خاک عثمانی فعالیت داشته باشد به تصریح «شوقی افندی» در کتاب قرن بدیع، کلنل «سر آرنولد با روزکمبل» که در آن اوان سمت جنرال قونسولی دولت انگلستان را در بغداد عهدهدار بود چون علو مقامات حضرت بهاءالله را احساس نمود شرحی دوستانه به ساحت انور تقدیم و به طوری که هیکل اطهر بنفسه الاقدس شهادت داده قبول حمایت و تبعید دولت متبوعه ی خویش را به محضر مبارک پیشنهاد نمود…«.
ولی حسینعلی میرزا که از حمایت روسها برخوردار بود و از مأموران مخفی عثمانی و قدرت عثمانی ترس و واهمه داشت و صلاح بابیان را در اطاعت ظاهری از دولت عثمانی میدانست پیشنهاد ژنرال انگلیسی را موقتا رد و در باطن رابطه ی دوستانه خود را برای روزهای مبادا، با مأمورین انگلیسی برقرار ساخت. این انتقال و اقامت در محل محدودی مانند ادرنه که از فراخی معیشت و رفت و آمد دائمی و سر و سوقاتهای شهر بغداد نصیبی نداشت بهائیان را ناگزیر میساخت در اقامتگاه محدودی به مبلغ ماهیانه معینی که از طرف دولت عثمانی به ایشان میرسید قناعت ورزند، این پیشآمد میان یاران و بستگان دو برادر (صبح ازل و بهاءالله) نفاق و دودستگی افکند و هر کدام آن دیگری را مسئول چنین تغییر وضع نامناسبی میشمرد و این امر به کشمکش و ناراحتی محلی یاری میکرد لذا شهر ادرنه از فتنه و فساد جماعت بابی و بهائی در اضطراب و مردمانش از ادامه اقامت آنها معترض شدند.
شوقی افندی مینویسد:
»مسائل مذکوره [یعنی همان آشوبگریهای بهاییان]، و همچنین احترامات فائقهای که قناسل خارجه مقیم اردنه نسبت به وجود مبارک مرعی میداشتند، حکومت عثمانی را در اتخاذ سیاست قاهره و اجرای عقوبت شدیده مصمم نمود…«.
در همین احوال به گفته ی عبدالحسین آواره «نایب قنسول فرانسه که سابقه ی دوستی با حضرت بهاءالله داشت محرمانه به حضور شتافت و به طوری که مأمورین ندانند چه مقصد دارد یک ملاقات خصوصی در مدت نیم ساعت یا کمتر انجام داده…«.
شوقی افندی در این خصوص تأیید میکند که «در این حین بعضی از قناسل دول خارجه به محضر انوار مشرف و از ساحت اقدس استدعا نمودند که اجازه فرمایند با حکومت متبوعه خود وارد مذاکره شوند. موجبات استخلاص هیکل مبارک (میرزا حسینعلی) را فراهم سازند…«.
از آن سوی دولت عثمانی پس از مدت مدیدی اقامت بابیان در عراق و استانبول و ادرنه به روابط پنهانی بابیان با روس و انگلیس و فرانسه پی برد و دست از حمایت آنها برداشت. لذا سلطان عبدالعزیز طی فرمانی بابیان را به عکا و قبرس تبعید کرد.
با چنین زمینههایی میرزا حسینعلی مرد و عباس افندی امور بهائیان را به عهده گرفت و برای جلب رضایت عمال عثمانی هرگونه تبلیغی را ممنوع کرد و خود در لباس مسلمانی به انجام مراسم مذهبی اسلام مشغول شد.
در همین ایام بود که حکومت روسیه تزاری با شورشهای داخلی کمونیستی روبرو شد و دیگر نمیتوانست مانند گذشته از بهائیان حمایت کند لذا عباس افندی برای اغفال هر چه بیشتر حکومت عثمانی در چنین شرایطی دست به دعا برمیدارد و در لوحی خطاب به پادشاه عثمانی چنین مینویسد:
»الهی الهی اسئلک بتوفیقاتک الصمدانیه و فیوضاتک الرحمانیه ان تؤید الدوله العلیه العثمانیه و الخلافه المحمدیه علی التمکن فیالارض! والاستقرار علیالعرض… ع ع«. (1).
خدایا، پروردگارا تأییدات غیبی و توفیقات یکتایی و رحمت رحیمانهات را درباره دولت بلندپایه عثمانی و خلافت نبوی آرزومندم و مسئلت میدارم که قدرتش بر بسیط زمین مستقر شود و بر کیان عظمت پایدار گردد «عباس عبدالبها«.
عباس افندی در چندین مورد برخلاف شیوه زعمای خود شروع به مدح از دولتهای عثمانی و ایران مینماید و از این طریق سعی میکند که منافع بهائیان را در فلسطین و ایران حفظ کند. ولی همین زعیم بهاییان چون نتیجه جنگ جهانی موافق سلطان عثمانی نشد و فلسطین به دست انگلیسیها سقوط کرد و تجزیه عثمانی آغاز شد یکباره همه مدح و ثناها و همکاری با مأمورین عثمانی را کنار گذاشته و سلطان عثمانی را به ظلم و ستمگری معرفی میکند.
1) پرنس دالگورکی، ص 67.