در اوائل قرن بیستم بهائیان به مصر گام نهادند و کتابهای متعددی از بهائیان در چاپخانههای مصر به چاپ رسید؛ مانند کتاب «الکواکب الدریة فی مآثر البهائیة» اثر محمد حسین آواره که در سال 1923 چاپ شد و کتب «الحجج البهیة» اثر ابوالفضائل جرقادقانی در سال 1925. این امر، به معنای آن است که پیش از این تاریخ، اعضای این فرقه در آن کشور حضور داشتهاند. بهائیان در مصر، به ترویج عقائد خود پرداختند و حتی تحصیلکردگان مصری رابه دین خود دعوت کردند.
این اوضاع موجب شد تا محکمه عالی شرعی مصر درسال 1925 حکمی عام صادر کرد که در آن آمده است: «بهائیت فرقه مستقلی است که به هیچ یک از ادیان وابسته نیست و اساسا از مذاهب اسلامی نیست«؛ از این رو بهائیان در مصر به تأسیس انجمنی پرداختند که مصریان با دیده شک و تردید به آن نگریستند، فعالیت این انجمن مخفیانه بود و اعضای این فرقه کوشیدند، به باشگاههای روتاری ولیونز بپیوندند. این امر، با توجه به تلقی و تصور عمومی که این باشگاهها را مراکزی فراماسونی و در خدمت صهیونیسم میدانست، بر شک و بدبینی مصریان افزود.
در مقابل نیز کتابهایی در رد بهائیت در قاهره منتشر شد؛ مانند تاریخ البابیة یا مفتاح باب الابواب اثر مهدی خان و الحراب فی صدر البهاء و الباب اثر سید محمد فاضل. از تاریخ چاپ این کتابها میتوان دریافت که مصریها خیلی زود بهائیت را شناختند. تاریخ نشر کتاب اول 1903 و کتاب دوم 1911 است و پس از آن هم کتابها و مقالات فراوانی درباره رابطه بهائیت با صهیونیسم و استعمار و قادیانیه انتشار یافت.
با این حال، شمار اندکی از مصریان به این فرقه گرویدند که شمارشان به یکصد تن هم نمیرسد. مشهورترین رهبر بهائیت در مصر، شاعر، نقاش و نویسنده مشهور در گذشته، حسین بیکار بوده است که بارها دستگیر و به دلیل وجهه فرهنگیاش و دخالت نویسندگان آزاد میشد؛ اما جدیترین برخورد دولت مصر با بهائیان در سال 1960 اتفاق افتاد؛ زمانی که قانون 263 سال 1960 که به انحلال محافل بهائیت و مصادره داراییها و تعقیب اعضای این محافل حکم میکرد. در آن زمان محفل قاهره، ریاست بهائیان در مصر و افریقا را برعهد داشت. بهاییها پس از مرگ جمال عبدالناصر، از فرصت فقدان او سود جستند و در پی کسب مشروعیت برآمدند و خواستار بازگشت داراییها و رسمیت یافتن محافلشان شدند.
دیوان عالی پس از دریافت آرای فقها و علمای الازهر حکم داد: «اگر چه گرویدن به ادیان آسمانی مطلقا آزاد است؛ ولی این آزادی به ادیان آسمانی محدود است و بهائیت از ادیان آسمانی رسمی نیست«. همین حکم در سال 1983نیز در پاسخ به تقاضای تجدید نظر بهائیان در مصر، از سوی دیوان عالی تکرار شد. شیخ سابق الازهر شیخ جاد الحق علی جاد الحق در سال 1986 فتوا داد که «بهائیت فرقهای مرتد از اسلام و در خدمت صهیونیسم و استعمار است«. تمامی فتاوا و آرایی که از سوی الازهر و غیر الازهر در مصر ابراز شده به عدم مشروعیت بهائیت به عنوان دینی رسمی معطوف بوده است. از این رو همگان در برابر حکم اخیر دادگاه اداری اسکندریه که وزارت کشور را به پذیرش رسمیت این فرقه جعلی به عنوان دین ملزم میکرد، ایستادند و آن را حکمی مخالف دین برشمردند. اکثریت پارلمان مصر نیز رسمیت دادن به بهائیت را نامعقول و مخالف اراده دین خدا که هیچ دینی را پس از اسلام، به رسمیت نمیشناسد دانستند. شمار اندکی از اعضای پارلمان نیز حکم دادگاه اسکندریه را تنها به دلیل امکان یافتن شناخت شمار آنان و تسهیل برخورد با آنان و اندیشهشان موجه دانستند.
بیش از حدود ده سال، کتابی تألیف و منتشر کردم و آن را «مشهورترین خائنان و مفسران در تاریخ امت اسلام» نام نهادم. در یکی از فصول این کتاب از باب و بهاء به عنوان خیانتکارانی که در صفوف امت شکاف انداختند، نام بردم و در کنار این دو از غلام احمد قادیانی نیز نام بردم. چند ماه پس از انتشار این کتاب، جوانی بهائی به من برخورد و درباره بهائیت با من بحث کرد و گفت: بهائیت منادی صلح است. به او گفتم: منابع نوشتهام درباره بهائیت، کتابهای خود بهائیان است که حتی کپی نسخههای خطی برخی کتابهایشان را در بغداد خریدهام و دیگر کتابهایشان که در مصر چاپ کردهاند؛ اما وی قانع نشد. از وی پرسیدم: چگونه بهائی شدی؟ گفت: پدرم بهایی بود و من هم دینم را از او به ارث بردهام. از او درباره شمار بهائیان در مصر پرسیدم: گفت: نمیداند؛ ولی شمار آنان بسیار اندک است و خود وی، کمتر از ده نفر از آنان را میشناسد که همه آنان از بستگان او هستند.