از شگفت ترین رخدادها برای عزیه خانم در هنگام اقامت در بغداد که از آن با عبارت “اعجب “)یعنی عجیب ترین رویداد) یاد می کند ماجرای ارسال کنیز توسط بهاءالله برای برادرش صبح ازل می باشد. اعجب این است که این کنیز، دختر خود اوست…! عزیه این ماجرا را از زبان همسر بهاء الله (مادر آقا محمد علی) نقل می کند (هنگامی که برای بردن نوشتجات باب آمده بود) که روزی جناب بهاءالله او را مامور می کند که دخترشان سلطان خانم را لباس فاخر بپوشاند و به نزد عمویش جناب ازل ببرد و عرضه بدارد این کنیز را از او بپذیرد…!
همسر بهاءالله می گوید چنین کردم و دختر به نزد ازل بردم و پیام بهاءالله را رساندم. ازل چون این سخن را شنید ناراحت شد و نپذیرفت و گفت این دختر مثل دختر خود من است و با اطفال خود من تفاوتی ندارد. او را برگردانید که چنین حکمی نازل نشده است. چون برگشتم و ماجرا را برای بهاءالله گفتم، او قدری تامل کرد و سپس به من گفت دوباره دختر را به نزد ازل ببر و از قول من بگو دست رد بر سینه من مگذارید و استدعای مرا قبول کنید و این دختر را به عنوان کنیز فرزندتان آقا احمد بپذیرید. دوباره با دختر به نزد ازل برگشتم و مطلب را گفتم. این بار ازل گفت این دختر با میرزا احمد نزد من یکسانند و هر دو فرزند خود من هستند برگردید و بروید و به بهاءالله بگوئید این قدر مبالغه و اصرار نکند که خدا راضی نیست. ما هم برگشتیم و ما وقع را به بهاءالله گفتیم. او سکوت کرد و دیگر چیزی نگفت… (صفحه 14)
آنگاه عزیه در کمال بهت و شگفت زدگی از صاحبان عقل سلیم و انسانهای با کیاست و انصاف می پرسد چنین واقعه ای چه معنا دارد؟! و بعد خود سه احتمال در این زمینه را محتمل می شمارد:
اول: بهاءالله اصلاً به باب ایمان نیاورده و محض هوای نفس به قصد رسیدن به مقام و موقعیتی، مزورانه و از روی صورت ظاهر خود را مومن به باب نشان داده است تا به نوائی فایز و نائل شود…
دوم: ابتدا ایمان آورده ولی بعداً بواسطه ی حب جاه یا معاشرت با طبیعین و دهریین متزلزل شده، نکول نموده و مرتد شده است…
سوم:او کلاً لغزیده و کافر محض و منکر خدا و رسل و معجزات و آیات و دین و ایمان گردیده و حقیقتی را باور نداشته است…
عزیه سپس او را با طغاه و اشقیای گذشته قیاس نموده او را از آنها طاغی تر و شقی تر شمرده است…
برای دیدن عین عبارات عزیه به صفحات 14 و 15 تنبیه النائمین مراجعه فرمائید.