در بادکوبه فقط چند روزی برای ملاقات احباب ماندیم و هنوز الواح وصایای عبدالبهاء را ندیده بودیم در بادکوبه بودیم که آنها رسید و دیدیم معرکه است افساری برای اغنام درست کردهاند فوقالعاده خندهدار یک جا از صفحهی سوم شروع میشود وسط مطلب یعنی معلوم نیست اول و دومش چه بوده و کجا رفته در لوح دیگر وسط صفحه ده دوازده سطر حک شده و سیاهی خط اصل هنوز در آن باقی است و بر روی لکهی سیاه کلمات دیگری به خط ضیائیه مادر شوقی نوشته خلاصه از هماندم فهمیدم چه خبر است و معلوم شد الواح وصایا هم متناسب با سایر الواح و احکام است و اساس معلوم شد خلافت عباس افندی و الوهیت میرزا حسینعلی بلکه اصالت باب همه چنین بوده یعنی بر اثر پیدا شدن یکعده مردم چشم و گوش بستهای است
که مولاشان آنها را اغنام خوانده و اغنام نباید بیش از این بفهمد مجملا بدون چون و چرا سرتا سر بهائیان سیادت شوقی افندی را مطیع شدند و ما از بادکوبه به زودی حرکت به تفلیس کردیم سفر اول که من به تفلیس رفته بودم تقریبا هشت سال قبل از این سفر خاندان احمد اف میلانی در آنجا بودند و اقلا ده بیست نفری از کارکنان آنها از حمال و بقال و دلال تظاهر به بهائیت میکردند ولی در این سفر دیدم بطوری فاتحه بهائیت را خواندهاند که در همه تفلیس بهائی عبارت بود از دو نفر ارمنی باز نهاشان و یک نفر مشهدی محمدعلی گنجوی چنانکه عکس ذیل مشاهده میشود
1- آواره 2- دکتر ایادی 3- عباسقلی اصغرزاده که مرحوم شده 4- انیس ارمنی که حالیه در طهران است و بهائی نیست 5- زنش که پهاوی آواره نشسته و آن روز هم بهائی نبود 6 و 7- آسا در ارمنی و زنش ارسینک که نمیدانم بهائی و زنده ماندهاند یا نه 8- مشهدی محمدعلی پیرمرد گنجوی که این یکی گوسفند تمام عیار است.
باری در تفلیس به سبب کسالت رفیق طریق یک ماهی توقف شد و
سپس به باطوم رفته در آنجا دزدی بما زد و نگارنده شنیده بود که شوقی افندی برگشته به اروپا و در فلسطین نیست لذا فسخ عزیمت نموده به بادکوبه برگشت و در بادکوبه بهائیان به هر وسیله بود مرا نگاه داشتند