بی مناسب نیست که شرحی هم در الوهیت عباس افندی گفته شود که ایشان نیز ادعا کردهاند در زیر لفافه عبودیت چنانچه در لوحی تصریح مینماید که العبودیه جوهر کنهها الربوبیه والولد سرابیه و غیر ذالک ولی از آنجائی که بعد از بها نظر به پاره الواحات پدرشکه در حق این بعضی کلمات که بتواند خدائی بنماید ودیعه گذاشته بود به خیال الوهیت افتاد اما در اول کار با برادرش به جهت جانشینی و ریاست اغنام مخالفت نمود و میرزا محمد علی برادر کوچکش به واسطه جراید بی پرده خراب کاریهای عباس افندی را اعلان کرد و به مداخله در سیاستش متهم ساخت که مدتی دولت ترکیه مظنون شده و در تحت ترصد گذاشت در ضمن اعلان میرزا محمد علی احوالات حقیقی پدرش را نیز بیخودانه اعلان کرد که
پدر من داعیه نداشت و شخصی درویش بود برادرم به واسطه خود او را خدا ساخته بدین سبب عباس افندی دید خدائی خودش که سهل است ممکن است خدائی پدرش که مدتی زحمت کشیده تا بلکه گوسفندان فرو برده از بین برود و باعث سستی اغنام گردد لقب عبد البهائی را به خود گذاشت و در الواح تأکید نمود که دیگر به غیر از این اسم کسی لقبی دیگر ننویسد زیرا بهائیها خدای ثالث تصور میکردند غصن الله الاعظم و سر الله الاکرم و حضرت من طاف حوله الاسمآء و حضرت مولی الوری و من له الامر و غیره مینوشتند و مبدء اینها نیز از خود بها بود که در لوحی مینویسد (هو الله تعالی شأنه العظمة و الاقتدار حمدا لمن تشرف ارض الباء (1) بقدوم من طاف حوله الاسماء بذلک بشرت الذرات کل الممکنات بما طلع و لاح و ظهر و اشرق و خرج من باب السجن واقفه من شمس جمال (2) غصن الله الاعظم العظیم و سر الله الاقوم القدیم متوجها الی مقام آخر بذلک تکدرت ارض السجن و فرحت اخری تعالی تعالی ربنا فاطر السمآء و خالق الاشیاء الذی بسلطانه فتح باب السجن لیظهر ما انزله فی الالواح من قبل انه لهو المقتدر علی ما یشآء فی قبضة ملکوت الانشآء و هو المقتدر العلیم الحکیم طوبی ثم طوبی الارض فازت بقدومه و لعین قرت به جماله و یسمع تشرف باصغآء ندآئه و لقب ذاق حلاوة حبه و لصد رحب بذکره و لقلم تحرک ثبنآء و للوح حمل آثاره نسئل الله تبارک و تعالی بان یشرق بلقائه قریبا انه لهو السامع المقتدر المجیب)
این لوح را در وقتی بها نوشته که عباس افندی دفعهی اول از مجلس عکا بیرون آمده و به بیروت رفت در این لوح توان گفت
خود بها به الوهیت پسرش قائل بوده!! او همچنین لوحی دیگر مثل وصیت نامهی مینویسد وعباس افندی را اسم اعظم خطاب میکند و او این است (سمه المشرق من افق الاقتدار قد بشر لسان القدم من فی العالم بظهور الاسم الاعظم و یشهد له بین الامم انه هو نفسی و مطلع ذاتی و مشرق امری و سمآء فضلی و بحر مشیتی و سراج هدایتی و صراط عدلی و میزان احکامی و الذی توجه الیه توجه الی وجهی و اضاء من انوار جمالی و اقر بوحدانیتی و اعترف بفردانیتی و الذی انکره قد کان محروما عن سبیل محبتی و کوثر فضلی و رحیق رحمتی و خمری التی منها انجذب المخلصون و طار الموحدون الی هوآء مکرمتی التی ما اطلع بها الا من علمناه بما نزل فی لوح المکنون) در لوح عهدش بها میگوید (وصیت الله آنکه باید اغصان و افنان و مسببن طرا بغصن اعظم باشند انظروا ما انزلناه فیکتاب الاقدس اذا غیض بحر الوصال و قضی کتاب المبدء فی المال توجهوا الی من اراده الله الذی انشعب من هذا الاصل القدیم مقصود از این آیه مبارکه غصن اعظم بوده کذلک اظهرنا الامر فضلا من عندنا و انا الفضل الکریم قد قدرنا مقام الغضن الاکبر بعد مقامه انه هو الامر الحکیم قد اصطفینا الاکبر بعد الاعظم امرا من لدن علیم خبیر)
بها خودش نیز الوهیت خود را در این الواح تصریح میکند و مقام بزرگی را برای پسرش ودیعه میگذارد غصن به معنی شاخهی غصن الله یعنی شاخهی خدا عجالتا کلمات پدرش کافی است مقداری نیز از کلمات و اعتقادات مریدهایش نگاشته میشود تا ثابت گردد که عباس افندی را نیز خدا میدانند آقا سید اسد الله قمی که قبلا اشاره شده خطاب به عباس افندی میگوید کار پانصد کرد کار اندر لباس بندگی
کردهئی از کبریائی باز پنهان کردهئی – و له ایضا کلاه عصمت اکلیل کبریائی را نموده تاج عبودیت و بسر دارد – مسیح ابن ملیح خدا بدی اسما کجا برسم تو جانا خدا پدر دارد – و ایضا ای آنکه ز جان و دل خدا را پسری هستی پسر خدا و بر ما پدری خواهم کنمت ستایش اما چکنم از هر چه ستایشت کنم خوبتری – به بها میگوید در اردبیل زیر زنجیر (عدو ز گردن من طوق بر نمیدارد چرا به وحدت ذات تو کردهام اقرار
(و نیز نعیم سدهی گوید) کنز مخفی غیبی ذات بحت لاریبی آن خدای بیعیبی یار بینیاز آمد – آن مکلم طوری مهر مهرخ نوری به انفخهی صافوری یار کار ساز آمد – (به عباس افندی گوید) روح قدس عیسائی آن موسی سینائی عبدو ابن ابهائی با چهره باز آمد عندلیب که یکی از مبلغین بود خدائی بها را گوید
اگر نداری خبر – که عید مولود شد – شمس وجود آشکار از افق جود شد – طلعت سلطان غیب ظاهر و مشهود شد – ظاهر و در یک قمیص – عابد و معبود شد
من غیر الاتصال من غیر الانفصال (ساقی صهبای روح – آمد با جام نور – طلعت مکنون غیب – ببر قمیص ظهور – کشته منادی به خلق – خالق موسی و طور – بعرش اعظم نشست – مالک یوم النشور –
ساجد در پیش او – شد ملکوت جلال – جلوه به گیتی نمود طلعت رب الربوب – ظاهر و بی پرده گشت – حضرت غیب العیوب صورت امکان گرفت – جوهر قدس وجوب – باسم ستار خویش نمود ستر عیوب – گرم کند بیدریغ – عطا کند بی سؤال – آقا سید اسد الله در حبس تهران گوید
شد خدا کنز خفی و زعما گشت بها – پرتو شمس بها گرد جهان را نورا – فرع او منشعب از اصل بگردید جدا – کرد خود بنده ابها که شود عهد و وفا – با وجودیکه بود فرع همیشه بسمآء بندگی را بنمودی به تن خویش دثار – بنده گردیده بها را و به ما رب کریم – فرع او گشت بشد منشعب از اصل قدیم –
باری در الوهیت عباس افندی مطالب زیاد و اشعار بی حد است
مقصود مشت نمونهی خروار است که بهائیها عباس افندی را نیز خدا میدانند و حتی عقیدهشان بر این است که اگر عباس افندی نمیشد بها نمیتوانست خدائی کند و عینا همان عقیده را در خصوص شوقی افندی دارند همان طوری که بها خدائی را در لفافهی کلمات به پسرش ودیعه گذاشت عباس افندی نیز عینا در وصیت نامه و غیر دلکش برای پسرش شوقی افندی گذاشته حتی در مرتبه دیگر شوقی افندی را از عباس افندی بالاتر گفتن ممکن است اولا در صورت ظاهر نسبت به عباس افندی تحصیل کرده و تربیت شده است ثانیا از طرف مادرش به بها نسبت دارد و از طرف پدر به سید باب منسوب است اقوام و عشایر باب را افنان میگویند فامیل و ذریه بها را اغصان مینامند پدر این ظاهرا میرزا هادی افنان شیرازی است مادرش دختر عباس افندی لهذا در وصیت نامهاش مینویسد (باید فرع دو شجره مبارکه و ثمره دو سدره ربانیه شوقی افندی را نهایت مواظبت نمائید من عصا امره فقد عصی الله و من اعرض عنه اعرض عن الله و من انکره فقد انکر الحق) و در جای دیگر مینویسد (و التحیه و الثنآء و الصلوة و البها علی اول غصن مبارک خضل نضر ریان من السدرة المقدسة الرحمانیه منشعب من کلتی الشجرتین الربانیتین و ابدع جوهرة فریدة عصمآء تتلاء لا من خلال البحرین المتلاطمین)
ایضا در توصیهی شوقی افندی مینویسد (ای یاران مهربان بعد از مفقودی این مظلوم باید اغصان و افنان سدره مبارکه و ایادی امر الله و احبای جمال ابهی توجه به فرع دوسرده که از دو شجره مقدسهی مبارکه اثبات شده و از اقران دو فرع دوحهی رحمانیه به وجود آمده یعنی شوقی افندی نمایند زیرا آیت الله و غصن ممتاز و ولی امر الله
و مرجع جمیع اغصان و افنان و ایادی امر الله و احباء الله است و مبین آیات الله و من بعده بکرا بعد بکر یعنی در سلالهی او و فرع مقدس و ولی امر الله و بیت عدل عمومی که به انتخاب عموم و تأسیس و تشکیل شود در تحت حفظ و صیانت جمال ابهی و حراست و عصمت فائض از حضرت اعلی روحی لهما الفداست آنچه قرار دهند من عند الله است من خالفه و خالفهم فقد خالف الله و من عصاهم فقد عصی الله و من عارضه فقد عارض الله و من نازعهم فقد نازع الله و من جادله فقد جادل الله و من جحده فقد جحد الله و من انکره فقد انکر الله و من انحاز و افترق و اعتزل عنه فقد اعتزل و اجتنب و ابتعد عن الله علیه غضب الله علیه قهر الله و علیه نقمة الله حصن متین امرالله به اطاعت من هو ولی امر الله محفوظ و مصون ماند الی آخر) و اما دختر بها نیز که ورقه علیا میگویندش از این خدائی بیبهره نیست و میگویند که خدا برای او کفوی خلق نکرد تا زناشوئی نماید لهذا همان طور درهشتاد سالگی دختر موسوم است چنانچه آقاسید اسد الله در مثنوی خود میسراید – گر خدا خود فرد یکتا نآمدی – خانم عبد البها توام شدی – چون صبیه هست بر رب فرید – کفوی حق اندر خور او نافرید – رجوع به مطلب باری مطلب از دست رفت از مقصود دور افتادیم در سر تطبیق کلمات بهائیان با کلمات آواره بحث داریم که در ضمن هم الوهیت باب را از کلمات خودش استخراج مینمائیم در حالتی که پایهی خدائی این شخص (یعنی باب) که میرزاحسین علی خدای ثانی (یعنی بها) بدین عظمت ذکرش میکند از کلمات فارسی و عربیاش که قبلا ذکر شد معلوم گردید منصفین انصاف دهند و این کتب ادلهی سبعه و یا کتاب بدیع را بهائیها در خواب نیز ندیدهاند
ولی بنده به زحماتی به دست آوردم زیرا که طبع نشده علاوه نسخههایش خیلی کمیاب و پر قیمت است و البته اگر بهائیها با انصاف خود ببینند خود شهادت خواهند داد که اینها کلمته الله سهل است کلمهی یکی از دانشمندان هم نیست و هر کسی به کلمات رنگین سید باب طالب باشد به کتاب (گفتار خوش یارقلی) رجوع نماید خواهد دید کلماتی که به صراحت بطلان قائل خویش را ثابت میکند از جمله (بسم الله ذوالکفل و الکافلین الخ) جناب آقا شما را قسم میدهم به حقیقت حق انصاف را که بنده را به اون امر فرمودهاید به میان گذاشته تطبیق فرمائید شخصی که صاحب این کلمات باشد میتواند حق بشود؟ در عقیده ما این است که انبیای الهیه و اولیای رحمانیه از سهو و نسیان مقدس و مبرا هستند و خطا نمیکنند و قرآن بر صدق قول بنده با علی النداء شهادت میدهد
بسم الله الرحمن الرحیم و النجم اذا هوی ما ضل صاحبکم و ما غوی و ما ینطق عن الهوی ان هو الاوحی یوحی علمه شدید القوی ذو مرة فاستوی و هو بالافق الاعلی ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی فاوحی الی عبده ما اوحی ما کذب الفؤآد بما رأی)
در این صورت کلمات این شخص را با کلمات حضرت آیتی تطبیق فرموده و کشف الحیل رایک دفعه بی غرضانه نمائید تا از روی حقیقت پرده بر افتد و غث از ثمین ممتاز گردد و هر گاه ارتکاب به این عمل خیر ضرر و کنهی داشته باشد متعهد میشوم که کنهش را بنده عهدهدار گردم ایضا مختصری از کلمات سید باب که به افتخار میرزا یحیی ازل نازل نموده درج مینماید (بسمه العزیز المحبوب هذا کتاب من عند الله المهیمن القیوم الی الله العزیز المحبوب شهد الله
انه لا اله الا هو له الخلق و الامر من قبل و من بعد یحیی و یمیت ثم یمیت و یحیی و انه هو حی لا یموت فی قبضة ملکوت کل شیئی یخلق ما یشاء بامره انه کان علی کل شیئی قدیر ان یا اسم الازل فاشهد علی انه لا اله الا هو انا العزیز المحبوب ثم اشهد علی انه لا اله الا انت المهیمن القیوم قد خلق الله کلشیئی ما خلق من اول الذی لا اول له و کل ما یخلق الی آخر الذی لا آخر له مظهر نفسه هذا امر الله لما خلق و یخلق بحکم الله مظهر نفسه من عنده فی کل شیء کیف یشاء بامره انه هو العلام الحکیم و اتل عن نفسی فی کل لیل و نهار ثم عباد الله المؤمنین اننی انا الله لا اله الا انا العلام المقتدر و ان شئت فقل اننی انا الله لا اله الا انا السلطان المنبع الی ان قال و ان فی ارض الکاف اسم ربک الجواد الجاود الجوید)
در این جملات که ذکر شد معلوم میشود خودش را خدا میگوید سهل است به دیگران نیز اجازه خدائی میدهد چنانچه میگوید و ان شئت فقل اننی انا الله یعنی هر آینه اگر خواستی تو هم بگو که منم خدا لا بد است اهل بصیرت از اینها که ذکر شد برودت کلام اینها را خواهد فهمید و در مقابل این بذل و بخششهای خدائی بندگان اینها هم تقریبا ادعای خدائی کردهاند چنانچه چند شعر از اشعار میرزا ورقا که از مبلغین بود تذکرا نوشته میشود تا بر پایهی ادعای اینها پی برده شود قوله –
ما پرتو نور شمس وجه اللهیم
با جلوه وجه لم یزل همراهیم
شبه صمد مقدس از امثالیم
مثل احد منزه از اشباهیم
ما بحر هویت لقا را موجیم
ما شمس حقیقت لقا را ماهیم
شاهان همه بندگانی از بندهی ما
ما بنده بندگان شاهنشاهیم
از راز قلوب انس وجان با خبریم
وز سر امور کن فکان آگاهیم
ما همدم طایران آن رضوانیم
ما محرم خاصگان آن خرگاهیم
کحل بصر شمس ز خاک ره ماست
ما خاک ره خادم آن درگاهیم
درصورت ما بدیده شرک مبین
ما معنی لا اله الا اللهیم
در ممالک فقر و فنا ای ورقا
ما صدررفیع قدر عالی جاهیم
علاوه عباس افندی نطقی دارد اشخاص که در ظل بابیت ادعای خدائی کردهاند شرحی میدهد و عین او این است بعد از حضرت اعلی روحی له الفدآء 20 نفر که ادعای انی انا اللهی و من یظهره اللهی کردند هی پس میرفتی هی پیش میرفتی یکی اشراق میکرد مثلا یکی میگفت که دیشب ساعت پنج و 25 دقیقه بر من اشراق شد تا آنکه جمال مبارک ظاهر شد جمیع آنها را کنار گذاشتند از جمله سید اعمی بود از جمله ملا حسین بود از جمله سید علی ابو بود از جمله یک شخصی بود در تهران از جمله یک جوان قنادی بود در شیراز یک شیخ اسماعیلی بود در اصفهان یک علی دیانی بود در بغداد متصل ادعا بعد از ادعا حتی این میرزا محترم چرسی هم ادعا کرده بود یک میرزا غوغائی بود در کرمانشاه یک ابراهیمی بود نانوا نزدیک خانهی مادگان داشت یک مردکهی کله خری بود یکدفعه دیدم که شنح شنح و با وقار راه میرود و به میرزا آقا جان گفتم برو ببین چه خبر است رفت گفتگو کرد آمد گفت که دیشب اشراق شده خیلی مزه داشت گفتم بسیار خوب و همچنین یک حاجی میرزا موسائی بود یک شخصی دیگر پسر حاجی ملا احمد نراقی حاجی ملا هاشم همهی اینها توبه کردند و راجع شدند در آن اوقات هی ندای انی انا الله بود که از یمین و یسار بلند می شد خیلی معرکه بود مثلا یکی دو بیت شعر میگفت ادعا میکرد خلاصه انسان باید به عبودیت آستان مقدس قیام کرده خدمت بنماید اینها چه چیزاست اینها را باید دور انداخت باید خدمت کرد باید کار کرد با یک نفس پاک و قلبی نورانی
و فکری رحمانی به آستان مقدس خدمت نموده این است شفقت الهی میرزا یحیی کتابی نوشته بود مسمی (به نور) در این کتاب ذکر کرده بود (انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) بعد جمال مبارک به آقا عمو فرمودند که بگو این را محو کند و جای آن بنویسد که من بنده حضرت اعلی هستم این نفوس امر الله را ملعبهی صبیان گرفته بودند
در آن زمان خیلیها در فکر دین سازی افتادهاند و همه برای نان هر یکی رنگی به آب زده بعضی از آنها در کتب تواریخ ایام درج شده و ذکر برخی هنوز به روی کاغذ نیامده از جمله چندی قبل در مراغه نیز عبد الله نام قشنگ آمده ادعای نیابت امام کرده و بابیت را مدعی شده و با سید باب معاصر بوده کمکم روش پیغمبری را تعقیب نموده اهالی شوریده بعضی خوارق عادت دیده مقداری از نفوس بی تجربه گرویده و خرمرید گشتهاند بالاخره طلب معجزه نموده شخص مذکور نیز قول داده که در فلان شب شق القمر خواهم کرد هر یک در خانه خودتان منتظر گردید در شب موعود دختری را گرفته و بکارتش را شق نموده شبانه فراری و متواری شده الان احفاد آن شخص موجودند که از همان انشقاق به عمل آمدهاند
1) بیروت است.
2) شاخه خدا.