جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

الوهیت

زمان مطالعه: 4 دقیقه

آیتی – راستی ذکر الوهیت بهاء چه صورتی دارد آیا فی الحقیقة او دعوی خدائی کرده است؟

آواره – کلمات او را به دست آورید تا این حقیقت بر شما معلوم شود – هر چند چنانکه گفتیم به ظاهر می‏گویند ادعای بهاء رجعت مسیح و رجعت حسینی است ولی در حقیقت ادعای او ادعای الوهیت است و چون کسی سالها در میانشان بماند به جائی می‏رسد که صریحا می‏گویند بهاء خدای مطلق است و خالق آسمان و زمین و مرسل رسل است و او است که در طور با موسی کلیم تکلم کرده و حتی این را در نماز خود تصریح نموده ولی در یک عباراتی که مگر یعرب بن قحطان بیاید عربی آن را درست کند یا بفهمد زیرا چنین می‏گوید: «شهد الله انه لا اله الا هو له الامر و الخلق قد اظهر مشرق الظهور و مکلم الطور» در اینجا باید فهمید که فاعل «اظهر» کیست و مفعول آن کدام! اگر فاعل اظهر خداست مکلم طور که مفعول می‏شود چه کاره است و گویا دو خدا در اینجا قائل شده می‏گوید خدا مکلم طور را ظاهر کرد آیا مکلم طور غیر از خداست کسی که با موسی در طور تکلم کرد آن خدا بود پس خدائی که بهاء را ظاهر کرده کیست و بهاء اگر خدا نیست چرا مکلم طور است؟ معلوم می‏شود او خدای دو آتشه است که از یک طرف خدا او را ظاهر کرده و از طرفی مکلم طورش ساخته! اما عجب است که ما تعجب از این عبارت می‏کنیم که مفهوم آن اثبات دو خداست در صورتیکه

در قصیده‏ی عزورقائیه که یک دسته مهملاتی است که به گوش هیچ عربی نخورده در آنجا به هزاران خدا قائل شده می‏گوید «کل الالوه من رشح امری تألهت و کل الربوب من طفح حکمی تربت – ارض الروح بالامر بی قد مشی و عرش الطور قد کان موضع و طئتی» یعنی همه خدایان از رشحه‏ی امر من خدا شدند و کوه طور به قدوم من مزین شد (!) باری از این وادی بگذریم حال از بهائیان سؤال می‏شود که آیا کدام ادعا حجة است اگر ادعای رجعت حسینی و رجعت مسیح حجت است اولا بفرمائید در کدام کتاب و کلام است که بهاء الله این ادعا را کرده ما که همه‏ی الواح و کتب و زبر را زیر و زبر کردیم و اثری از این ادعاء نیافتیم تا ببینیم حجت است یا نه ثانیا شما می‏گوئید ادعائی حجت است که کسی نظیر آن را نکرده باشد و ما گفتیم که مهدی اسمعیلی ادعای مهدویت و غلام احمد قادیانی بدون اینکه بهاء الله را دیده یا معارضه و هم چشمی داشته باشد به صرف طبیعت و فطرت خود ادعای رجعت مسیح کرده و پسر او را امروزه خلیفة المسیح می‏خوانند حال ما باید کدام از این دو وجود مقدس را رجمت مسیح بدانیم بهاء الله. یا غلام احمد قادیانی؟ هر کس این عقیده را گشود حلال مشکلات است – و اگر ادعای الوهیت را باید حجت دانست که بهاء اننی انا الله گفته است اولا باید فهمید که این ادعا مشروع است معقول است یا نه هر کسی می‏داند که یک بشری که نتوانسته است از هیچ شأنی از شئون بشریت و از هیچ قانونی از قوانین طبیعت تجاوز کرده باشد این بشر خالق سموات و ارضین نیست و خالق کل هر چه باشد و به هر وصفی در آید خواه اله باشد و یا طبیعت یا ماده واحده یا جوهر الجواهر یا بسیط الحقیقه یا مجهول النعت یا به هر اسم دیگر خوانده شود مقدس از شئون بشریه است و اگر می‏گویند مقصود از اننی انا الله مظهریت است هزاران نفس این ادعیه را کرده‏اند مثل حسین بن منصور حلاج مثل با یزید بسطامی که «لیس فی جبتی سوی الله» گفته و به عقیده وحدت وجودی جمیع ذرات کائنات لایق این داعیه‏اند و (دل هر ذره‏ای که بشکافی آفتابیش در میان بینی) پس چه خصوصیتی در این داعیه هست که در آنها نیست اگر همه مهمل است این یکی بلکه مهملتر و اگرهمه حق است در این صورت حقی مثل حسین بن منصور حلاج و با یزید بسطامی خواهد بود و پناه می‏بریم به خدا از این خطا و لغزشی که از قلم من سر زد زیرا میان

آنان با بهاء تفاوت از زمین تا آسمان است صدها شعبه‏ی تصوف و گویندگان اننی انا الله و انا الحق موجود بوده و هست که هر چند مورث انشقاق و انشعاب اسلامی شده ولی از طرفی هم دارای کلمات مهمه و ادبیات عالیه و آثار کافیه در اخلاقیات بوده‏اند که نمی‏توان آنها را طرف مقایسه با بهاء قرار داد و اگر بیش از این گوییم ممکن است بهانه به دست ایشان آمده مرا طرفدار تصوف تصور نمایند در حالتی که اساسا بنده با عربده‏های اننی انا الله مخالف و همه را مباین با مصالح اجتماعی می‏دانم پی بهتر است که از این مقام بگذریم اما اینکه آیات لقاء را دلیل بر خدائی بهاء گرفته‏اند اولا این آیات لقاء یک آیات متشابهه‏ای است که کسی هنوز مقصد اصلی را از آن نیافته و به طریق مختلفه علماء تفسیر در معنی آن سخنرانی کرده‏اند و بالاخره به یک همچو آیات مأوله استدلال نتوان کرد ثانیا این طایفه اول کسی نیستند که خدائی بهاء را به آیات لقاء استدلال کرده باشند قبل از ایشان هم هر کس دم از اننی انا الله زده به همین آیات استدلال کرده پس استدلال به آن آیات یک مقام ابداع و اختراعی را برای این طایفه باقی نمی‏گذارد و استدلال به این آیات مثل استدلال آن شخص است که داعیه نبوت کرده او را نزد هارون الرشید بردند و خلیفه به او گفت مگر حدیث لانبی بعدی را نشنیده‏ای گفت چرا شنیده‏ام و همین حدیث دلیل بر نبوت من است زیرا منم آن (لا) که فرموده است بعد از من نبی است یعنی لا بعد از من نبی خواهد بود ثانیا با فرض اینکه بگوئیم آیات لقاء دلیل است بر اینکه یک روزی خدا دیده شود و مردم او را ملاقات کنند باز دلیل بر خدائی بهاء نمی‏شود زیرا نه در آیات لقاء تعیین روز شده نه تعیین اسم در صورتی استدلال اینها صحیح بود که خدا فرموده باشد که من در فلان سنه و فلان روز در لباس میرزا حسینعلی بهاء جلوه می‏کنم و لقای او لقای من است. باز می‏گویم خدا سلامت بدارد یک مبلغی را که مثل خودم به قدر ذره‏ای به مذهب بهائی عقدیه ندارد و به اصطلاح امروزه فقط برای خر سواری به نشر این امر مشغول است گفت ببین چطور مردم را احمق کرده‏اند که یک خدای به آن عظمت را که ما معتقد بودیم که حی است و قدیر است و سمیع است و بصیر است و دارای اسماء حسنی او را در لباس بشر محدودی در آوردند که دقیقه‏ای قادر نبود که خود را از یک عارضه‏ی طبیعت حفظ نماید یعنی

«میرزا حسینعلی بهاء» و حالیه هم به آن یکی قناعت نکرده هر روز می‏خواهند یک یچه خدا و نیم خدا برای مردم بسازند حتی زنان این عائله هر یک در پی یک چهار یک خدائی می‏گردند و در لفافه عبارات و اشارات به اطراف چیزها نگاشته خود را صاحب الواح و مقامات می‏شمرند – امور تضحک السفهاء منها – و یبکی من عواقبها البیب – و من یقول انی اله من دون الله فمثویه جهنم و کذلک نجزی الظالمین – (قرآن مجید)