جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اقوال نجاشی سلطان حبشه

زمان مطالعه: 24 دقیقه

در بعضی از تواریخ اسلامی ثبت است که چون حکم بن ابی‏العاص با معدودی از صحابه پیغمبر (ص) به حبشه سفر کرده بر نجاشی وارد شدند در موقعی که جمعی از کفار قریش نیز نزد نجاشی به شکایت رفته بودند در نخستین مجلسی که صحابه بر نجاشی ورود کردند نجاشی از ایشان در کشف حال و مقال پیغمبر سؤالات ذیل را نموده چون جواب بشنود کفار قریش را از مساعدت خویش مأیوس ساخت.

س – آیا محمد (ص) مردم را به چه چیز دعوت می‏نماید؟

ج – به وحدانیت خدا و حسن اخلاق.

س – آیا از این دعوت چه اثری در تابعین کرده؟

ج – کسانی که جماد را خدای خود نمی‏دانستند ترک کرده به خدای غیب مؤمن شده‏اند و آنان که دختران خود را زنده به گور می‏کردند اینک دختران را محترم داشته به حدی که ارث برای آنها قائل می‏شوند.

س – محمد (ص) بر ملاء دعوت می‏نماید یا در خفاء؟

ج – او دعوت خود را بر ملاء در کوچه و بازار و هر مجمع و محفلی انجام می‏دهد.

س – آیا او مورد بلائی هم واقع شده؟

ج – بلائی نمانده است که به او وارد نشود.

س – با وجود بلا آیا هیچگاه از دعوت منصرف نشده و نزد ارباب اقتدار اظهار توبه و عجز ننموده؟

ج – ابدا تغییری در دعوت او پدید نگشته بلکه بر اجهار آن افزوده نه استتار.

س – آیا آنچه را می‏گوید خود به آن معتقد و عامل است یا دیگران را محکوم می‏دارد؟

ج – او نمی‏فرماید مگر آنچه را که خود عامل است اگر نماز فرموده خود به آن ابتدا نموده و اگر ترک اوثان گفته خود آنها را ترک بلکه معدوم ساخته و اگر کرم و سخا و سایر صفات حمیده را تمجید نموده خود بدانها محلی بوده.

س – آیا در شروع به دعوت خود با کسانی همدست و هم شور بوده و دیگران او را در شریعتش مدد داده و ذی رأی بوده‏اند یا به تنهائی این داعیه را نموده؟

ج – احدی در تشریع او شریک نبوده و جز با فکر خود که می‏گوید از طرف خدا به او القاء می‏شود به فکر دیگری کار نکرده.

س – پدران او سلطان و وزیر بوده‏اند یا نه؟

ج – او از خاندان سلطنت و وزارت نیست.

پس از انجام سؤالات مذکوره و استماع جواب که خلاصه و مفاد آن ذکر شد نجاشی سر بر آورده با کفار قریش گفت بروید با محمد (ص) بسازید

یا بی‏طرف شوید زیرا مقصد او مقدس است و پیشرفت خواهد کرد – در خبری هم دیده شد که نجاشی نظریه پیغمبر را نسبت به حضرت عیسی مسیح سؤال کرد که چیست و یکی از صحابه شروع کرد به خواندن سوره‏ی مریم و نجاشی از استماع آیات آن سوره مبارکه آب در دیده گردانید و از آن به بعد هر سعایتی که در حق پیغمبر از طرف کفار قریش می‏شد در او مؤثر نمی‏گشت.

آیتی – تصور می‏کنم این مزایا و خصائصی که برای صاحبان شریعت شمرده شد و آن آثاری که نجاشی دو پرسش و پاسخ آن سر رشته به دست آورده کمترین مقام و فروترین رتبه‏ای است که دیگر کمتر از این در حق یک نبی و مشرع نمی‏توان قائل شد. حال باید دانست که آیا این مزایا هم که فروترین مایه‏ی رسالت است در باب و بهاء وجود نداشته؟ اگر از این خصائص هم عقب مانده باشند فی الحقیقه آنچه در جلد اول کشف الحیل در حق ایشان و من یقوم مقامهم گفته شده سزاوار و هر چه در حق اتباعشان گفته شود به موقع است. زیرا مادامی انسان می تواند جسارت به مقام اشخاصی روا نداند که اقلا آنها را در اعداد مردمان عادی شناسد و مخالف عقل و علم و اخلاق چیزی از آنها سراغ نکند ولی اگر کسی کاذب و خادع و بی‏علاقه به همه چیز حتی اجتماعیات بشر بلکه مبادی خودش یعنی خود گوینده هم باشد و تنها برای انتفاع نامشروع این همه فساد مرتکب شده و مردم به کشتن داده و مصالح یک ملت و کشوری را از نظر دور داشته باشد چه جای رعایت نزاکت و احترام در حق او است؟!

ولی چیزی که بابیان و بهائیان را پابند کرده و بعضی مردم محتاط را هم به احتیاط افکنده این است که اگر باب و بهاء دارای هیچ گونه از مزایا و خصائصی که انبیاء بدان موصوفند نبوده باشند با چه قوه و به چه طریق یک همچو مقامی را احراز کرده و چند هزار نفر را به دام آورده‏اند؟

آواره – اولا ما تدبیر و یا مکر و خداع این رؤساء را انکار نکرده گفته و می‏گوئیم که این رؤساء در خدعه سر آمد مردم بوده‏اند جز اینکه باب به تشخیص دانشمندان زمان خودش اقداماتش به جنون نیز توأم بوده و سودای جنون شاید به طوری غلبه داشته که خودش هم بر بعضی گفته‏های خود معتقد بوده و شاید به کلی ایمان به خدا از او سلب نبوده هر چند این هم از بیاناتش فهمیده نمی‏شود بلکه بالعکس ولی بها یک قطعه‏ی خدعه و ریا و دسیسه‏ی خالص

بوده و به کلی نه عقیده به خدا داشته نه انبیاء، نه سید باب و اگر هم در ابتدا به باب علاقمند شده و فریب او را خورده باشد برای آن بوده که هزار مرتبه سید را بر خود مقدم می‏دانسته ولی بعد از سیر در آن وادی متدرجا بر تصنعات آگاه گشته و در نتیجه به همه جا بی‏عقیده شده.

ثانیا این اولین دفعه نیست که بشری با سرمایه‏ی خداع و حیل در جمعی ساده لوح زودباور نفوذ یافته ایشان را به خود ساجد کرده باشد بلکه صدها نظیرش در عالم بوده و هست – کتب تاریخ مدون است از حال و مقال خدایان و پیمبران کاذب و فتنه و فساد ایشان و جانبازی جهال در راه آن‏ها و الآن هم اگر در اقطار جهان مانند آواره سفر نموده و با هر سری همسری جوئیم و افکار مردم را بسنجیم و بر قضایا در شرق و غرب آگاه شویم می‏بینیم نظیر باب و بهاء در اطراف جهان موجودند و اتباعشان می‏گویند در حقشان آنچه را که بهائیان در حق بهاء می‏گویند در حالتی که یکی از آنها وجود خارجی ندارد. مانند غلام احمد در قادیان هند که اتباعش کتب را پر کرده‏اند از معجزات او در صورتی که من خود در لندن از یکی طلاب هند که ظاهرا در سلک همان مذهب منسلک بود شرح معجزه‏ی معکوس میرزا غلام احمد را بدین طریق شنیدم

شخصی عاشق دختری بود و میرزا غلام احمد او را به وعده‏ی صریح نوید داد که به وصال او خواهی رسید و پس از آنکه عاشق کوشش‏های خود را کرد و زحمات زیاد کشیده به سر منزل وصال نزدیک شد شخص انگلیسی در کشتی آن دختر را ربود و برد و دست آن مرد از دامان وصال کوتاه شده به همین سبب از ایمان به میرزا غلام احمد منصرف و منحرف گردید.

پس خلاصه‏ی مقصود این است که برای مدعیان کاذب عامل خارجی لازم نیست همان جهل مردم برای نفوذ آن مدعیان کافی است. خصوصا در صورتی که مدعی از انظار غایب باشد و در مقام خود خواهیم دانست که یکی از وسائل نفوذ این گونه نفوس دور بودن از انظار مردم بوده و اگر مثلا از ابتدا سید باب را حبس نکرده و از انظار مستورش نداشته بودند هر چند در بادی امر عده‏ی گرد او جمع می‏شدند ولی کم‏کم گرمی اقبالشان به سردی ادبار مبدل می‏شد و یا آتش اراد نشان چندان شعله‏ور نگشته به حال ملایمت برقرار می‏ماند و این همه فتنه و فساد از آن بر نمی‏خواست. چنانکه می‏بینیم در اطراف هند و ایران مراشد و اقطاب بسیاری هستند که به سبب اینکه تظاهر به اسلامیت دارند مردم حبس و قتل و تبعید و نفی ایشان را لازم شمرده به خودشان گذاشته‏اند و آنها هم

همیشه به یک حال برقرار مانده سال‏ها یا چند تن از مریدان خود که آنها هم در کمال خون سردی ارادت می‏ورزند به سر می‏برند و گاهی هم احیانا خود به خود خاموشی می‏پذیرد چه که مریدان مرا در امی بینند و می‏دانند که هم مانند خودشان یا اندکی بهتر یا اندکی بدتر است ولی همین که دور ماندند راه حیله‏ی رئیس باز و سبیل فریب خوردن اتباع بازتر و هر دم که کسی از کوی مرشدشان آمد با اوهام گوناگون از حال وی می‏پرسند و او هم چون می‏داند که انتظار اینان چیست هر دروغی به زبانش آمد می‏گوید و شنونده نیز باور می‏کند و این طریقی است که خودم به کرات برای امتحان پیموده و مؤثر یافته‏ام.

نکته دیگری که خیلی دخیل در این موضوع‏ها است این است هر انسانی از عالم و جاهل فوق‏العاده به بقای خود اهمیت می‏دهد و از فنای خویش می‏هراسد و نیز هر کسی در عالم به موجبات غنا پابند و امیدوار می‏شود و از مقدمات فقر اندیشه دارد تنها فرقی که هست اشخاص عاقل و عالم به غیر از اعتماد به نفس خویش و کوشش و سعی خودشان امری را در حیات و غنای خود مؤثر ندانسته همیشه می‏کوشند که با تدبیر خویش غنای خود را تأمین و با وسائل حفظ صحت جلوگیری از مرض و علت و بالاخره موت و فنای خویش کنند و با وجود این باز هم خالی از اندیشه نتواند بود به قسمی که عاقلترین انسانی اگر بشنود امری سبب ازدیاد عمر و ثروت تواند شد هر چند از قبول عقل بعید باشد باز اندیشه خواهد کرد که بهتر است احتیاط را از دست نداده به جانب آن رو آوریم و یا از موجبات فقر و فنائی که مثلا فلان کس از راه علم یا جهل گفته به هراسیم چه در احتیاط ضرری نیست.

اکنون بیائیم بر سر مطلب یکی از چیزهائی که بهائیان بنده خدا را نگاه داشته همین قضیه است که رؤساء تاکنون توانسته‏اند با انواع مکر و حیل خود را متصرف و دخیل در مقدرات اتباع خویش قلمداد نمایند چندان که بهائی بیچاره در عین اینکه می‏بیند او به رنج دست خود صد دینار به کف آورده و چشم خدای او به پنجاه دینار از آن است و به هر حیله است آن پنجاه دینار را در عرض سال به توسط مبلغین خود از دست او می‏رباید معهذا بر اثر القا آتی که به او شده منتظر است که از طرف آن خدای گدا به این بنده بذال غنا و ثروت اعطا خواهد شد.

سبحان الله که انسان چقدر غافل و زود باور است در مدت هشتاد سال دوره‏ی بهائیت می‏بیند که صدها و هزارها اشخاص که صریحا بهاء و عبدالبهاء وعده‏ی

برکت و ثروت به آنها داده بودند مردند و با خاک یکسان شدند و با فقر و فلاکت خود و اولادشان عمرهاشان سپری شد و یکی از آن وعده‏ها وفا نشد باز دسترنج خود را برای رئیس یا خدای خود می‏فرستد که او در لوحش گفته است ما دعا کردیم که برای شما برکت حاصل گردد!!

بلی در مدت هشتاد سال یک نفر به اقراف پیدا شده که از تخم‏مرغ فروشی در دشت (که خودش برایم حکایت کرد) در بهائیت به رتبه میلیونری رسیده دارای یک میلیون یا بیشتر ثروت گشته و بهائیان بنده خدا او را به رخ همه کس می‏کشند و نمی‏گویند که او هم از معجزات روسیه بود که میلیونر شد نه بهائیت ولی هزاران مانند زین‏العابدین پسر حاجی احمد کفاش یزدی را فراموش می‏کنند که پدرش در یزد کشته یا شهید راه بهاء شد و خودش با هزار زحمت به آستان بوسی عباس افندی رفته برکت خواست و صریحا به او وعده داده شد و نتیجه وعده‏ی مولایش این شد که در عشق آباد زنش دیوانه شد و هستیش سپری گشت و آخر خودش در سال مجاعه 1336 در همین طهران از گرسنگی در کنار کوچه جان داد در حالتی که بهائیان کمسیون فقراء هم داشتند.

آری کمسیون فقراء داشتند ولی حکایت اعضای آن کمسیون مانند همان واعظ بود که سر منبر قسم یاد می‏کرد که هر چه بدهید به مردمان برهنه می‏دهم و زن و بچه خود را در خانه برهنه کرده به ایشان تحویل می‏داد یا اینکه کمسیون فقرا مانند اعتبار لیدر بهائیان یعنی شخص دوا فروش مشهور بود که او را در تهران از بانک معتبرتر شمرده هر بیوه‏زنی ده تومان یا صد تومان اندوخته خود را به او می‏سپرد که او دعا کرده و طرف اطمینان سر کار آقا است و پول در نزد او عیب نمی‏کند ولی خوشبختانه همین روزها شنیده‏اید که هشتاد هزار تومان ورشکسته «اگر فردا بقول یک نفر همین پول‏ها از جای دیگر سر در نیاورد» و البته خوانندگان یاد دارند که در جلد اول شرح حقه‏بازی و خیانت حضرت را نگاشتیم و قضیه شرکت جدیده تهران و روحانی مصر و کمپانی شرق در تبریز گوشزد کردیم و شاید مردم در صحت آنها به واسطه بی‏خبری تردید داشتند ولی حکایت این دوا فروش عبرت است و از مساعدت‏های خدا و طبیعت است در تأیید مندرجات کشف الحیل. باری معجزات شوقی افندی هم در نگاهداری اینگونه نفوس فداکار خود از پدر و جدش کمتر نیست

خلاصه بهائیان بنده خدا هشتاد سال است که این گونه معجزات را نمی‏بینند

ولی معجزه دولت به اقراف را که گفتیم آن هم از معجزات روس‏ها بوده می‏بینند و باور می‏کنند بلی این برای آن است که بندگان خدا (!) توجهشان به فقر و غنا به حدی است که دلشان راضی نمی‏شود بگویند دعای بها یا شوقی افندی اثری ندارد. و همچنین برای حیات و ممات و بقا و فنا به قدری این بندگان خدا اغفال شده‏اند که هر کس در هر جای دنیا می‏میرد و لو در سن صد سالگی باشد می‏گویند برای آن است که مخالفت با امر بهائی کرده و هر کس سالم می‏ماند برای آن است که موافقت نموده!! خصوصا اگر یکی از رؤساء در حقش کلمه «سوف» هم فرموده باشد ناصرالدین شاه پنجاه سال به کمال قدرت سلطنت کرد در حالتی که هزار سین و سوف کتبا و شفاها از بها در حقش صادر شده بود که چون مخالفت نموده و گوسفندکشی کرده است عنقریب چنین شود و زود باشد چنان گردد.

حاجل الدوله که میرزا ورقا و روح الله پسرش را در حبس کشت شنیده‏ام هنوز در حیات است.

خلاصه هر جا هر کس بمیرد از معجزه این آقایان است و هر جا هر کس بماند آن هم بطور دیگر از معجزه ایشان است در حالتی که عباس افندی یک پسر هشت ساله داشت که اسمش حسین افندی بود گلودرد گرفت و بها هم هنوز زنده بود به قول خودشان اهل حرم خود را کشتند که حسین افندی نمیرد و آخر مرد و بندگان خدا ابدا این معجزه معکوس را ندیدند ولی اگر (آواره) تا سی سال دیگر هم بمیرد آن را از معجزه شوقی افندی و پدران او می‏شمرند در حالتی که آواره اینک در سن شصت پا نهاده و تمام عمر را هم در رنج سفر و حضر و ابتلای گوناگون بوده است و دیگر مرگ و مرض و ضعف و غیره برای مرد شصت ساله چیز عجیبی نیست. این است که مخصوصا اولاد و دوستان خود را وصیت می‏کنم که اگر امری رخ دهد حتی به عجله‏ی که از همین دم قلم از دستم افتاده قادر بر تمام کردن همین جمله نشوم یقین بدانید که باطن بها و عائله‏اش ابدا دخالت ندارد و آنها اگر باطن صافی داشتند بایست حسین افندی عزیز خود را از مرگ نجات دهند (1).

باز یادم آمد که برادران احمد اف میلانی که از ابتدای طلوع باب تا کنون ابا عن جد در این بساط بوده و خدمت‏ها نموده و صاحب الواح کثیره شده و صدها مرتبه از رؤسای بهائی در حقشان دعا و طلب برکت شده و وعده صریحه داده شده و حتی یک دروغ بزرگ هم که حفظ جسد باب است به آن خاندان نسبت داده‏اند. یک همچو خاندانی با زحمات هشتاد ساله و دارائی کرور و میلیون به طوری ورشکست شده‏اند که حتی اثاثیه را خورده و هنوز بیچاره‏ها راضی نمی‏شوند بگویند این از معجزات معکوسه بهاء است بلکه در هر مجلسی اظهار حیرت نموده می‏گویند نمی‏دانیم حکمت چه بوده که ما با این همه خدمت و با اینکه حقوق مال خودمان را هم داده‏ایم باز ورشکست شده‏ایم چه که بها در کتابش صریحا وعده داده است که اگر حقوق الله (صدی نوزده) بما بپردازند مالشان از خطر مصون و الا حتما مورد خطر واقع می‏شود و چون خیانت در سهم ما کرده است خدا هم با او خیانت نموده مالش را به خطر خواهد انداخت (!)

خلاصه‏ی به اصل موضوع بر گردیم سخن در اینجا بود که چند صد یا چند هزار نفر از مردمان ساده بسیط بنده خدا را افسار کردن و به عقب خود کشیدن دلیل بر هیچ امری نیست خصوصا در قضیه بابی و بهائی که اگر درست به تاریخ و فلسفه آن آگاهی حاصل شود دانسته خواهد شد که چه موجباتی این مذهب را که از تمام مزایای مذهبی تهی و بر کنار است تا امروز به همین حدها رسانده است که دیده می‏شود ولی افسوس که نه تنها مسلمین و طبقات سایره از متن تاریخ و فلسفه تاریخ و قضایای تاریخیه این امر بی‏خبر یا کم اطلاع مانده‏اند بلکه بهائیان بنده‏ی خدا به واسطه اینکه فقط اقوال مدعیان و زعماء خود را مدرک می‏دانند از همه کس بی‏خبرتر مانده‏اند و فی الحقیقه اگر به قدر نگارنده استقصاء و تحقیق در آن می‏کردند و سر سری نمی‏شمردند کار به اینجا نمی‏کشید. اینها تعجب دارند که چگونه آواره با آن خلوص یک مرتبه به این درجه مخالفت اظهار می‏دارد در حالتی که بنده یقین دارم که به استثنای چند نفر استفاده‏جوئی که نزد من معروفند بقیه‏ی بهائیان اگر مجاهدت و تحقیقشان به حد کمال برسد و واقعا عالم به قضایا شوند از آواره مخالفتشان شدیدتر خواهد شد. چنانکه هر کس بوئی از حقیقت به مشامش خورد در مقام مخالفت برآمد. پس جهل است که یک عده مردم را

گوسفند بها ساخته و حتی مطالعه کلمات دیگران را جائز نمی‏شمارند و همین قضیه بزرگترین دلیل بر جهل حضرات و حیله رؤسا است که در این دنیای علم و تحقیق معاشرت مخالفین خود را تحریم و مطالعه کلماتشان را تقبیح و تهدید می‏کنند و بندگان خدا هم قبول کرده دل و دیده و دامن را از همان شخص مطلعی که دیروز مسجود ایشان بوده امروز دور می‏دارند که مبادا بیدار و آگاه شوند (فاعجب من هذا العجاب المعجب)

آیتی – سخن بر سر مزایای یک شریعت و مشرع آن بود و چنانکه اشاره شد بهترین راه شناسائی بهائیت این است که آگاهی از تاریخ و نوع ظهور و بروز کلمات و احکام باب و بهاء حاصل شود و با مشرعین شرایع حقه تطبیق شود در آن صورت بدیهی است که حق از باطل و شمس از ظل شناخته خواهد شد پس خوب است مقدمتا شر ذمه از تاریخ باب و بهاء و سپس نبذه‏ی از کلمات ایشان ذکر شود تا در خاتمه تطابق و عدم تطابق آنها با ادیان حقه مبرهن آید.

آواره – بنابراین باید مقصود فوق را در یک مقدمه و چهار مرحله انجام دهیم.

مقدمه تاریخی

پوشیده نماند که تاریخ دارای سه رکن است 1- قضایای عمومی 2- خصوصی 3- فلسفه آن قضایا – اما قضایای عمومی در تاریخ باب و بها همان مسائلی است که مورخین معاصر از قبیل سپهر در ناسخ التواریخ و امیرالشعرا در روضة الصفا و بسیاری از امثال ایشان در کتب خود ذکر کرده‏اند – ولی اگر کسی بخواهد بی‏حقیقتی و یا بی‏اطلاعی اتباع باب و بها را تشخیص دهد همین بس است که به هیچ یک از مندرجات کتب تاریخ اعتماد نکرده به محض اینکه عنوانی از کتب تاریخ به میان می‏آید بدون تأمل و تعمق می‏گویند تاریخ صحیحی موجود نیست و هر چه در کتب تاریخ ثبت است متکی بر اغراض و بی‏حقیقتی است!! این اولین قدمی است که بهائی نمی‏خواهد با افکار عمومی و مسائل مسلمه عندالقوم همراه باشد خصوصا بعد از آنکه یک استدلالیه‏ی پر از اغراض از قلم عباس افندی در تاریخ حیات باب و اوائل دوره‏ی بها صادر و به نام (مقاله سیاح) در بین حضرات منتشر شده از آن به بعد بهائیان اعتماد از هر مقاله و کتابی قطع و به مقاله سیاح که از اسمش خدعه نویسنده‏اش مبرهن است تکیه کرده‏اند. تا مدتی اصلا بهائیان هم نمی‏دانستند که این رساله کوچک

استدلالی که به نام تاریخ منتشر شده اثر قلم کیست و حتی استدلال می‏کردند که ببینند شخص بی‏طرفی راجع به عظمت این امر چه نوشته؟ ولی پس از چندی معلوم شد و از محارم اسرار بروز کرده به گوش همه رسید که این سیاح بی‏طرف همان عباس افندی است که سیاحتش از عکا تا حیفا (دو فرسخ) راه بوده زیرا در آن موقع که این رساله را نوشت تا مدت سی سال نتوانست از این دو فرسخ مسافت تجاوز کند. پس سیاح عبارت از همچو آدمی که در مدت سی سال در قلعه عکا محبوس بوده و زیاده از دو فرسخ راه مسافتی نه پیموده چرا یک دفعه هم با هزار زحمت تا بیروت رفته برای اینکه به مدحت پاشا التزام بسپارد که خود و پدرش در خاک عثمانی هیچ گونه تبلیغات انجام ندهند حتی تبلیغات مرشدی و مرادی که به عنوان تصوف خود را بدان معرفی کرده بودند تا چه رسد به تبلیغات دین جدید و سیاسی و از این بود که دائما اطرافیان او به مسافرین می‏سپردند که در خاک عثمانی با کسی صحبت نکند.

بیچاره ایرانی! و اما بی‏طرفی و بی‏غرضی عباس افندی هم در حق باب و بها معلوم است حاجت به ذکر نیست یعنی همه کس می‏فهمد که آدمی که هوای جانشینی پدر خود را بر سر داشته و این خدا را برای آن می‏ساخته که خودش به جای او معبود و مسجود مردم شود تا چه درجه در تحریر تاریخ حیات آن پدر یا خدای خود بی‏طرف خواهد ماند! چنانکه با همه نازک کاری‏هائی که کرده باز هر کوری می‏تواند به بیند که او مرادش استدلال بوده نه تاریخ بی‏طرفانه مگر یک رقم کورها که نمی‏بینند و یک عده جهال که نمی‏فهمند و آنها هم (به قول آقای نیکو) برای این است که به وصیت مولای خود عمل کرده کور شده‏اند تا جمالش به بینند! (چنانکه بها در کلمات مکونه‏اش می‏گوید – کور شو تا جمالم بینی و کر شو تا لحن و صوت ملیحم را شنوی و جاهل شو تا از علمم نصیب ببری!)

قسم دیگر از قضایای عمومی در این تاریخ آنها است که از قلم مورخین خارجه تهیه شده از قبیل تألیفات علامه مفضال و مستشرق مقدام ادوارد برون بزرگترین پروفسور کامبریچ لندن و مانند کنت گو بینو و مسیو نیکولای فرانسوی و مستر جاکسون آمریکائی که در جائی هم بد کتر ژاک معروف شد و در بعضی قسمت‏های این مذهب نگارشاتی دارد و یا کسانی که طردا للباب در طی مطالب دیگر اسمی از این طایفه برده‏اند مانند لرد کر زن انگلیسی و مزرمور مخبر تایمس که در بعضی از تألیفات و مجلات مختصر اشاره‏ای به این سوسیته مذهب صورت کرده‏اند.

شبهه‏ی نیست که بعضی از این نویسندگان هر چند جنبه‏ی عمومی تاریخ باب و بها را در نظر داشته‏اند ولی نتوانسته‏اند خود را از القائات خصوصی اهل بها بر کنار و بلاتأثر گذارند. مثلا کنت گوبینو و مسیو نیکولا به تصریح خودشان پاره‏ی مطالب را در تهران از حاج ملاعلی اکبر شهمیرزادی که از ایادی واعمده‏ی امر بها بود سؤال کرده و هر چه شنیده‏اند نگاشته‏اند و چون حاجی آخوند مذکور از اساتید این مذهب بود و چندین دفعه به کیفر اعمال و اقوال خود به حبس ناصرالدین شاه و کامران میرزا نایب السلطنه رفته و فوق‏العاده مشهور و منفور ملت اسلام شده بود و با هیچ آب و گلابی شسته و تطهیر نمی‏شد و بازگشتی برایش متصور نبود هر چه القا می‏کرد جنبه‏ی مصالح بابیه و بهائیه را در نظر می‏گرفت و در حقیقت در ساخت و ساز این دین از ایادی بود (همانطور که بها در حقش گفته) یعنی قسمتی از این مذهب به دست او ساخته شده چنانکه خود بهائیان هم در بین خودشان متفق الکلمه می‏گویند که احکام صوم و صلوة و مسائل رساله‏ی سؤال و جواب و قسمتی از کتاب اقدس نتیجه فکر و پیشنهاد و دخالت‏های او بوده. در این صورت جای هیچ گونه شبهه نیست که القائات او در مسائل تاریخی و لو به قلم هر کس جاری شده باشد در اعتبار و صحت مانند نگارشات خود عباس افندی است که جز بر نفع بهائیت بر روی هیچ اساس دیگر نبوده و ابدا قصدش حقیقت‏گوئی و حق‏جوئی نبوده است فقط چیزی که آن نویسندگان را از انتقاد معاف می‏دارد همین است که اسم راوی را در کتب خود ذکر کرده‏اند ونیز هر جا از خود اظهار عقیده نموده‏اند چندان از منهج حقیقت دور نرفته و اقلا بی‏طرفی خود را ثابت نموده‏اند. تنها کسی که در میان این دسته بیش از همه استقصاء و دقت نظر بکار برده پروفسور برون بوده که بدبختانه او هم به سبب اینکه اخیرا کتاب تاریخ حاجی میرزا جانی کاشانی را متهم کرده‏اند! اما گذشته از اینکه هر عاقلی این حرف را کاملا بی‏اساس می‏داند دفاع از او هم بر وجدان من است که تا آخر درجه امکان از او دفاع کنم و برای کشف حقیقت بگویم که شهدالله این مرد بزرگ خیلی بزرگتر از اینها بود که دامن پاکش به لوث اینگونه اتهامات آلوده گردد. من خود با او مکاتبه و ملاقات کرده‏ام و بعضی از اشعار مرا به یادگار گرفته و واسطه‏ی این رابطه ادبی مسس هارت بود در لندن که در گاردین مقیم و برادرش متخصص در علم گیاه‏شناسی بود و نیز آثار خاصه آن علامه ایران دوست را مطالعه کردم و بالاخره

یقین کردم که این شایعات بهائیان هم مانند شایعات دیگرشان است که چون کسی اندکی از روی اخلاق تظاهر به محبت کند انتشار می‏دهند که او از ماست یعنی او از بندگی خدا و حقیقت و پیروی عقل و دانش خود استعفاء داده و گوسفند بی‏اراده بها شده و اگر کسی یک کلمه از حقایق تاریخیه بیان کند که بر ضرر ایشان تمام شود فوری انتشار می‏دهند که این شخص ازلی یا ناقض یا اقلا طبیعی و مادی شده و اگر دیدند مثلا در خیابانی عبور کرد که پرتستان‏ها در آن خیابان منزل دارند فورا می‏گویند پرتستان شده «اما پرتستان‏های برگشته را نمی‏دانم چه خواهند گفت؟» و اگر ساکت و بی‏طرف مانده در حضورش ساکت و در غیابش به غمز و لمز اشاره می‏کنند که این از ماست نهایت این است که نمی‏خواهد مردم بدانند و دلیلشان هم همین است که ببینید چگونه فلانی را در این موضوع ساکت است و از لا و نعم سخنی نمی‏گوید. چه که بها فرموده هر کس بر ما نیست با ماست عینا قضیه ما و بهائیان بنده خدا حکایت خر سواری شیخ است که اگر با پسرش سوار می‏شد ملامتش می‏کردند و اگر پیاده می‏رفت مورد ملامت بود و اگر یکی از پدر و پسر سوار می‏شدند باز مورد غمز و لمز و ملامت مردم بودند بعضی از ما مردم چنین شده‏ایم که نمی‏دانیم سوار شویم یا پیاده تا گوسفندان بها ما را رها کنند.

باری ادوارد برون بقدری فکرش عالی بود که ادراکات این بندگان خدا یا اغنام بها نسبت به او بر خرهای لنگ و او سوار باد پران چون خدنگ بود و اگر او به وجود سید باب بیشتر از بها اهمیت داده باشد یا آنکه در مقام بیان حقایق تاریخی گفته باشد که میرزا یحیی صبح ازل جانشین باب بود و بها با او حقه‏بازی و حیله‏ورزی نمود و مقامش را غصب کرد. این سخنان دلیل بر آن نیست که پروفسور برون مثلا باب یا ازل را خدا یا یک وجب پائین‏تر از خدا می‏دانسته! حاشا و کلا بلکه او فقط صحت تاریخ را منظور داشته و کار به این نداشته که سخنش به نفع ازل تمام شود یا بها مثل اینکه عینا امروز بنده بالصراحه می‏دانم و می‏گویم که بهائیان بنده خدا فقط در مذهب خودشان مایل به راستی و راست روی بودند بایستی بعد از فوت عباس افندی به برادرش بگروند زیرا نص صریح بها در وصیت‏نامه‏اش این است که (قد اصطفینا الاکبر بعد الاعظم) یعنی مقام محمد علی غصن اکبر بعد از مقام عباس افندی غصن اعظم مقرر و مسلم است. ولی آیا این را که می‏گویم مقصودم این است که اگر چنین شده بود آن وقت بهاء و من یقوم مقامه حق بود؟! استغفرالله من هذا التصور. یا اینکه مقصودم از این

سخن این است که طرفداری از محمدعلی افندی کرده باشم (2) و فرضا مایل باشم پول‏های ایران برای شوقی افندی که عنصر فاسدی است نرود و برای غصن اکبر که عنصر صالحی است برود؟ حاشا و کلا من در پاکی و ناپاکی هر دو عنصر یک نظر دارم و یقین دارم که از باب تا محراب و از بها تا سها و از صبح ازل تا شام ابد زعماء این طایفه همه خداع و کاذب و خائن و مضر بحال بشر ویژه ایران بوده و هستند و به هیچ یک به قدر ذره‏ای عقیده ندارم بلکه مرادم از آن سخن این است که مردم بدانند که حتی زعماء بهائی در داخله خودشان نیز یک رو و راستگو نیستند و نسبت به برادر و فامیل خود نیز بر سر منافع دنیا و ریاست شیوه و حقه به کار می‏برند در این صورت از دروغ‏ها و دوروئی‏های خارجشان که به کار مسلمین و سایر ملل برده و می‏برند تعجب نکنند و از حقیقت حال نکبت مال ایشان غفلت نورزند ادوارد برون نیز مقصودش از آن همه تحریر و تألیف و تکرار مطالب همین بوده است که به ملت ایران بفهماند که خاندانی که با برادر خود آن نوع رفتار نمایند و تاریخ را این طور زیر و رو و منقلب سازند چه اعتمادی بر دین‏سازی و شریعت بازی ایشان است. در اینجا دیگر بی‏اختیارانه می‏خواهم بر پروفسور برون رحمت بفرستم که می‏گفت چه کنم من بهائیت را این طور شناخته‏ام که اگر اندکی بیش از این ترقی کند اصلا آزادی و اخلاق و درستی و راستی از دنیا معدوم خواهد شد صورت مکتوبی که از لندن به کامبریچ نزد ادوارد برون ارسال شده 26 فوریه 1923 محترم ادیبا معضم لبیبا روزگاری دراز و دهری بی‏انباز می‏گذرد که این خاکسار شرقی دیدار آن مستشرق غربی را مشتاق و لهیب نار فراق به درجه لایطاق رسیده. تا این اوقات که گردش ایامم به لندن افکند در انگلستان روائج آن گلستان که گل‏های اخلاق و فضائل حضرتعالی را پرورده بیش از پیش مشام جان را معطر کرده ولی متأسفانه تا این دم نعمت ملاقات مرزوق نگشته (ای بی‏نصیب گوشم و ای بینوا لبم) شبی در مجمعی خانم محترمی را ملاقات کردم که نام ایشان را هم فراموش کرده بودم امروز خطی از طرف ایشان رسید و مرقوم بود که من در طی مراسله خود به جانب پروفسور برون ذکری از تو کرده و وعده اشعارت را به ایشان داده‏ام. با اینکه سبقت بر این جسارت خود ذنبی عظیم بود محض امتثال امر ایشان شطری و سطری چند مشتمل بر دو غزل و یک مناظره تیغ و قلم

به توسط آن خانم محترم ایفاد نموده ضمنا تذکر می‏دهد که اگر عزم سرافرازی و سر غریب‏نوازی دارید آدرس از قرار ذیل است – ویست بن گرو – من مورث رود نمره 25 عبدالحسین آواره جواب از طرف پروفسور برون بخط فارسی خوانا پنجم مارچ 1924 – نمره 133

ادیب ارجمند و ادیب فرهمند جناب آواره دام عزه و مجده دوستا محترم مژده وجود شریف از طرف خانم محترم (مسس هارت) انضمام اشعار آبدار سر کار به مخلص شعار رسید بهترین ارمغان و راه آوردی است که از راه آوردی و مخلص را ممنون کردید. آن را در مضبطه خود ضبط نمودم و همیشه به یاد شما عزیزش خواهم داشت. منت خدا را که هنوز سرزمین ایران ادیب‏پرور است. بسیار مشتاق ملاقاتم مگر اینکه اندکی کسالت دارم هر گاه رفع شد در لندن به آدرس شما که مسس هارت نوشته‏اند خدمت می‏رسم وگرنه مخلص انتظار سرکار را خواهم داشت که در کامبریچ تشریف فرما شوید دوست شما ادوارد برون پس از آنکه پروفسور برون را آن طور که باید بشناسم شناختم یادم آمد از آن لوحی که عباس افندی راجع به تألیفات این شخص محترم برای خودم فرستاد و اصلش در نزد بنده ضبط است که در آنجا خصوصا کتاب نقطة الکاف را بی‏اساس ذکر نموده مثل اینکه ادوارد برون مثلا آن را ساخته و به نام حاجی میرزا جانی منتشر کرده و من آن مضمون را صحیح تصور نموده در کتاب کواکب الدریه به آن اشاره کردم بعد از تذکر به این لوح بر درجه‏ی دروغ و حیله‏ی عباس افندی آگاه شدم و دیدم این شخص تا چه اندازه جعال بوده و برای پیشرفت مقصد خودش به هر کسی پیرایه‏ی بسته! که تألیف حاجی میرزا جانی را که نسخه‏ی خط خودش حتی نزد دکتر سعید هم موجود است آن را جعل و بی‏حقیقت قلم داده!!

بالجمله برگردیم به اصل موضوع ادوارد برون به قدری که از تاریخ و قضایای باب و ازل و بها خوب مطلع بوده و تألیفات مفیده دارد که اگر خدماتش به ایران منحضر به همین قضیه باشد کافی است و نیز او تمام کتب و الواح بها و عبدالبها را به موزه‏ی بریتانیا رسانده است که بعدا حضرت نتوانند انکار کنند که فلان لوح وجود نداشته و اگر روزی مذهب بهائی بخواهد از عالم حالیه قدم فراتر نهد و عرض اندامی کند همان مدارک و اسناد کافی است برای ابطال ایشان و لو اینکه همه آن نسخ در ایران هم هست ولی ممکن بود که الواح و کتب موجوده در ایران را به بی‏اعتباری معرفی نمایند و نسبت تحریف به آن بدهند ولی خوشبختانه

منحصر به ایران نمانده و در کتابخانه‏های خارجه وجود دارد و بحمدالله طوری نیست که احدی بتواند ترهات باب و لاطائلات نزل و خز عبلات بها هیچ یک را انکار کند

بخوانید و بخندید

از معتمدی شنیدم گفت عکسی از بها در لندن دیدم که هر وقت یادم می‏آید بی‏اختیار خنده غلبه کرده تا دو دقیقه نمی‏توانم خودداری کنم و اگر شما هم ببینید همین طور می‏خندید و آن عکسی است که یا نقاب برداشته چشم و ابرویش از نقاب بیرون است و بقیه صورت در نقاب مخفی است.

من باور نمی‏کردم ولی مدت‏ها بود از گوسفندان بهاء (استغفرالله – بندگان خدا) می‏شنیدم که جمال مبارک ممکن نبود عکسشان برداشته شود هر وقت عکاسی خواست عکسی بردارد نور جمال مبارک شیشه را خورد می‏کرد با اینکه این حرف یک حرف کودکانه عامیانه بود متحیر می‏شدم که این سخن بر روی چه اساس است تا آنکه شرح آن عکس را در لندن شنیدم و آن کس که هادی این سبیل بود گفت یک نفر عکاس انگلیسی خواست عکس بها را بگیرد بها قبول نمی‏کرد زیرا او همیشه در پشت پرده‏ی جلال مخفی می‏شد و خود را کمتر نشان می‏داد حتی بندگانش که از هزاران منزل راه برای زیارت جمالش می‏رفتند آن قدر معطلشان می‏کرد و ناز و غمزه می‏فروخت و اطرافیانش نزد آن مسافر بی‏چاره حقه می‏زدند و وهم به دلش می‏افکندند که وقتی پس از چند روز بار حضور می‏یافت دیگر دلی برایش نمانده بود آن وقت هم یکی از پسرها یا برادرهای بها یا اقلا یکی از اصحاب محرم جلو افتاده از مردم درب منزل یعنی از آنجا که دیگر بیگانه‏ای نیست و کسی نمی‏بیند تا درب اطاق صدها مرتبه به خاک می‏افتاد و زمین می‏بوسید و هر دم شیوه‏ی می‏زد و سخنی می‏گفت که مثلا دعا کن طینتت پاک باشد و جمال مبارک را به نظر خلقی نه بینی اینجا جای امتحان است مبادا همین که جمال حق را در هیکل بشری دیدی تصور کنی که او بشر است خلاصه در هر قدم این گونه حقه‏ها و شیوه‏ها بکار می‏بردند تا او را به زیارت جمال مبین! می‏رساندند. الغرض این خدا که به این شیوه‏ها خدائی خود را حفظ می‏کرد می‏ترسیده عکس او به اطراف برود و مردم به ببنند که هر چه می‏شنیدند آواز دهل بوده و او با سایر مردم هیچ تفاوت و مزیتی ندارد این بود که از عکس گرفتن اندیشه داشت و هر عکاسی که تقاضای عکس می‏کرد به او می‏گفتند نمی‏شود عکس برداشت زیرا نور جمال مبارک شیشه را می‏شکند تا آنکه آن عکاس رند گفت اهمیتی ندارد ما نقابی حایل صورت می‏کنیم که شیشه نشکند اینجا است که بلاهت و حمق گریبان انسان را می‏گیرد و یا روح حقیقت خود را

نشان داده یا خدای حقیقی چشم و گوش این بشر را که هوای خدائی بر سر دارد کور و کر می‏سازد. القصه این خدا گول بنده طاغی خود خورده خیال کرد که اگر این کار بکند آن منظور تأمین شده بر عظمتش هم خواهد افزود اما همین که عکس برداشته شد اطرافیان دیدند بد افتضاحی به بار آمده و این عکس به قدر مضحک و مسخره و رسواست که تدبیرات سایره را هم از میان خواهد برد (3) لهذا به هر قیمتی بود شیشه را گرفتند و شکستند و قسمها دادند و مرغ‏ها و پلوها به بار وی عکاس خورانیدند و قول از او گرفتند که حکایت را بازگو نکند و او هم چون فرنگی و اخلاقی بود بروز نداد ولی یکدانه برای تفریح خودش نگاهداشته و اینک در لندن در محل مخصوصی است که غیر از بنده چند نفر دیگر هم دیده‏اند و اطمینان می‏دهم که تا هر وقت باشد همان عکس بازاری خواهد شد و حضرات هم نمی‏توانند انکار کنند زیرا عکس بی‏نقاب میرزا خدا هم در عکا هست یعنی آن عکسی که محض یادگاری می‏خواست برای اولاد خودش بگذارد دیگر آنجا شیشه نشکست و نقاب لازم نشد و آن عکس را نه تنها من بلکه همه مسافرین دیده‏اند منتها این است که نمی‏گذارند کسی کپیه بردارد و زیاد شود زیرا سرمایه دخل از دستشان خواهد رفت این عکس و امثال آن امامزاده‏ای است که باید علی الدوام احمق‏های سیستانی و سنگسری و نجف‏آبادی و آباده‏ی و گاهی هم یک قمصری و اردستانی بروند آنجا سجده کنند و نذورات اداء نمایند.

صحبت سر کجا بود؟ ها یادم آمد صحبت سر تاریخ بود که این همه دست و پا کردند که تواریخ معتبره ایران از قبیل ناسخ التواریخ و غیره را از اعتبار بیاندازند و هر روز به رنگی القائی کردند و یا خود چیزی نوشتند که شاید لکه‏ها از تاریخ شسته شود و عقلا هم مانند سفها به دام ایشان بیفتند ولی نشد و نخواهد شد و حقیقت ناچار است که از پرده برآید و بازاری شود.

اما قسمت‏های خصوصی تاریخ از قسمت عمومی آن مشکل‏تر است که حقیقتش به دست آید چه در صورتی که قسمت عمومی آن این قدر قابل حشو و زوائد و تصرف و تحریف باشد قسمت خصوصی آن که مخصوص یک عائله و طایفه‏ی باشد آن هم طایفه مستور و عائله منفور بدیهی است به هر قسم خودشان بخواهند شهرت و جلوه می‏دهند و یافتن بعضی نکات تاریخی هنگامی ممکن می‏شود که امری واقع شود و بین خودشان اختلافاتی احداث شود آن وقت است که بعضی از کارهای پنهانی

آشکار می‏شود. مثلا وقتی که ریاست بین بها و ازل در معرض تقسیم در می‏آید آن وقت ازل و خواهرش آن قضیه را بروز می‏دهند که در جلد اول اشاره شد راجع به اینکه میرزا بها دختر خود سلطان خانم را نزد عمش ازل به پیشکشی فرستاده که تصرف کند یا وقتی که میرزا آقاجان خادم الله سهمی از این بساط می‏طلبد و نمی‏دهند آن وقت بروز می‏دهد که آن همه الواح و آیات خوب یا بد صحیح یا غلط از اثر قلم من و چند تن از امثال من بود نه بها یا وقتی که یکی دیگر اعراض کرد بروز می‏دهد که در فلان شب با عباس افندی رفتیم دو نفر مخالف خود را کشتیم و لای پایه مخفی کردیم یا هنگامی که عباس افندی اقوال پدر خویش را نسخ می‏کند برای اینکه این کمپانی مذهبی به خود و عائله‏اش تخصص یابد آن وقت میرزا محمد علی می‏گوید خواهر عباس افندی شوهر قبول نکردنش مبنی بر یک اساسی بود غیر از اینها که می‏گویند. و چون نگارنده قرار داده‏ام این گونه امور را بی‏پرده ذکر نکنم از آن می‏گذرم. و هنگامی که آقا مهدی کاشانی خادم خاص عباس و عباسیان می‏رود به میرزا محمد علی تمسک می‏کند در آن موقع عبدالبها این عمل را حمل بر یک قضیه عجیبی نموده می‏گوید آقا مهدی را فروغیه خانم (خواهر دو مادری خود افندی) فریب داده و آقا مهدی فقط برای اینکه یک دفعه سر خود را در دامان همشیره نهاد و… از ما گذشت و به او روی آورد. یا وقتی که زن عبدالحمید مصری به واسطه بعضی پیش آمدها رنجور می‏شود پاره‏ی اسرار زنانه که بین او و… خانم صبیه عبدالبها بوده فاش می‏کند و میرزا جلال داماد عبدالبها آن زن بیچاره آن قدر می‏زند که مجنون شده برای معالجه او را به سمت بیروت می‏فرستند. یا وقتی که ورقه علیا خواهر عباس افندی بر اثر شهادت‏های ناحقی که در حق شوقی افندی داده و او را خدا ساخته توقعاتی دارد و ادا نمی‏شود آن وقت است که یک هفته قهرا به خانه‏ی پدریش در عکا عزلت می‏کند و پاره‏ی زمزمه‏های تاریخی آغاز نموده تا از شدت خوف میرزا هادی پدر شوقی می‏رود دست و پایش را می‏بوسد و او را به منزل برگردانیده سر پوش روی کار می‏گذارد. یا وقتی که سید مهدی دهجی که اعظم مبلغ حضرات بود و او را اسم الله خطاب کرده در حضورش نمی‏نشستند به قول خودش مطلع بر قضایای سریه می‏شود و به قول خود بهائی‏ها طمع در دختر عباس افندی می‏کند و نمی‏دهند آن وقت است که خبطهای عباس افندی را روی کاغذ آورده نبذه‏هائی که بعضی از مطلعین خوانده‏اند و شاید ما هم یکی دو فقره‏ی آن را بیان کنیم می‏نویسد و منتشر می‏سازد.

مقصود این است تاریخ خصوصی و خانوادگی را به سهولت نمی‏توان به دست

آورد و با مدارک شایعه منتشر ساخت مگر جسته جسته در این گونه مواقع فقط سر رشته‏ی به دست آید و تا درجه‏ی اخلاق و روش این خاندان شناخته شود و متأسفانه در این گونه مواقع هم یک تاریخ به صورت‏های مختلفه در آمده هر یک آنچه را خود می‏گویند قلمداد کرده از گفته دیگران سلب اعتماد می‏نمایند و اتباع هم بدون تعمق آن را می‏پذیرند – اما فلسفه تاریخ فرع بر اطلاع کامل است که کسی حوادث تاریخیه را بدون کم و زیاد چنانکه هست بشناسد آن وقت می‏تواند فلسفه آن را به دست آورد و از جمع و تطبیق قضایای نتیجه‏ای بگیرد و فلسفه‏ی بشناسد.اکنون که مقدمه به پایان رسید تذکر داده می‏شود که به قدری این بنده در هر سه قسمت از این تاریخ استقضا به عمل آورده است که خود بهائیان در اغلب کتب و الواح و رسائلی که در غرب می‏خواستند منتشر سازند اقوال مرا سند و حجت می‏دانستند و اگر چه پس از بروز مخالفت من تا آخر درجه‏ی امکان کوشیده‏اند که نشریات راجعه به این مقام را جمع کنند ولی «مشت است و درفش و آهن سرد» مثلا کتاب دکتر اسلمونت اسکاتلندی که به عقیده خود مسائل صحیحه آن را از مورخ بهائی (آواره) نقل نموده و با انگلیسی به طبع رسیده چگونه ممکن است نسخ آن محو شود؟ خصوصا که اغلب نسخ‏های آن در دست کسانی است که عقیده به مذهب بهائی ندارند یا مجلات نجم باختر که در هر شماره‏اش ذکری از آواره هست چگونه ممکن است همه معدوم شود. اینجا است که باید بر سوء تدبیر و جهل زعماء بهائی اعتراف نمود و یقین کرد که چون خدا بخواهد تقلب قومی را ظاهر سازد از میان خودشان کسی را برانگیزاند که عالم به راه و چاه باشد و از راه خود موفق به مقصود گردد اذا ارادالله بشیئی هیئی اسباب و هو بکل شیئی علیم.


1) پنجسال دیگر هم تا موقع تجدید طبع این کتاب گذشته و معجزه واقع نگشته! باز هم دوازده سال گذشت و اینک آیتی (آواره سابق) 73 ساله و در کمال صحت است و هنوز اغنام بهاء در انتظار مرگ او و معجزه‏ی بهایند!!.

2) اکنون که به چاپ سوم این جلد و ششمین چاپ جلد اول پرداخته‏ایم محمد علی هم به برادرش عباس پیوسته.

3) بعد از طبع این کتاب عکس نقابدار میرزا به دست آمده در ضمیمه و جلد سوم کشف الحیل و عکس بی‏نقابش در جلد سوم فلسفه نیکو طبع شده (ناشر(.