یزیدیان یک سلسله افسانه و اسطوره دارند که آن را مقدس میشمارند و جدا به آنها معتقدند از آن جمله در افسانه تکوین و مبدء خلقت گویند خداوند جسم مرکبی را ایجاد نموده و دریاها از طرف آن پدید شد آنگاه دانهی مروارید بسیار بزرگی را از آن دریا برآورد و آن را تا چهل هزار سال تحت فرمان خود نهاده بالاخره بر آن خشمناک شده آن را پراند به گوشهای از اثر غضب آلهی آن گوهر سنگ شد و کوهها از آن موجود گشت و در حینی که آن را افکند دود و غباری از آن متصاعد گشت و آسمانها از آن دود به وجود آمد و آن گاه خدا بر آن بالا رفت از برکت پای خدا آن دودها و آسمانها متراکم و منجمد شد و بدون ستون در فضا قرار گرفت)!)
اما عقیدهی یزیدیها در افسانهی آغاز آفرینش انسان شبیه به اسطورهی تورات است مگر اینکه یزیدیان عقیده دارند که ملک طاوس آدم را از خاک آفریده است (نه خدا) و گویند چون ملک طاوس آدم ابوالبشر را از خاک آفرید آب و باد و آتش را در گوشهای او دمید تا چهار عنصرش کامل گردید بر پا ایستاد و تا چهل سال در بهشت بود و از پهلوی چپش حوا به وجود آمد و همواره با او بود تا آنکه هر دو را از بهشت بیرون کردند پس ملک طاوس علم معاش و هر چه لازمهی زندگی بود به وی آموخت و آرد گندم را در شکم هر دو دمید و ایشان را به زمین افکند و از آنجا که در اسافلشان مخرجی نبود به درد شکم مبتلا شدند و علاج آن را نمیدانستند پس ملک طاوس مرغی که قلاج نام داشت فرستاد تا به منقار خود اسافلشان را نقر نمود و راحت شدند!! بعد از آن در کار تناسل حیران بودند که چه کنند با هم قرار دادند که هر کدام نطفهی خود را در سبوئی جداگانه بریزند و سرش را بسته مهر کنند و چنین کردند پس از نه ماه آدم سبوی خود را باز کرد دو بچه از آن بیرون آمد یکی نر و یکی ماده اولی را شیث و دومی را هوریه نامید و از پستان مردانه خویش او را شیر داد؛ و طایفهی یزیدی از آن به وجود آمدند اما حوا همین که سبوی خود را باز کرد ودیعهی آن فاسد شده بود پس آدم به او یاد داد چه کند تا سبویش نسل بار آورد و حوا به دستور آدم عمل کرده بار دیگر امانت خود را به سبو ریخت و پس از نه ماه دو بچه یکی نر و یکی ماده از آن به وجود آمد نر را قابین و ماده را هیونه نامید
و طوایف دیگر از آن دو به وجود آمدند و از این رو شرافت و مردانگی مر یزیدیان راست و ایشان شریفترین نسل بشرند!!
تذییل
به طوری که دیده میشود نتیجهی این افسانهسرائیها و خود سازیها جز این نیست که عدهای را تحمیق کنند تا به این اوهام پابند شده در این مذهب شریف (!) پابند کنند و برای رؤسا سواری بدهند هر چند اهل بها در این گونه افسانه شباهتی به یزیدیان ندارند ولی باز هم در نتیجه با یزیدی اشتراک مرام دارند زیرا رؤسای بهائی هم برای تحمیق مریدان سخنانی ابداء کردهاند که هر بهائی گمان میکند از او شریفتر کسی نیست و از مذهب او بهتر مذهبی یافت نمیشود مثلا عبدالبهاء در لوحی گفته است بهائی یعنی جامع جمیع کمالات انسانی (!) این جمله کوتاه یک رشته درازی به دست گوسفندان داده که در هر جا باد به بروت افکنده آن را تکرار میکنند که بهائی یعنی جامع جمیع کمالات انسانی و حتی آن را سر لوحهی دروس اطفال قرار دادهاند که طفل از ابتدای طفولیت هی تکرار کند و در مغزش جایگیر شود و چنان بداند که سایر طبقات مردم واجد هیچگونه کمالی نیستند و کمالات انسانی منحصر است به مشتی اغنام که حتی این لقب را هم رئیس خودشان به ایشان داده و ابدا هم به این تناقض بر نمیخورند که اگر ما گوسفندیم جامع جمیع کمالات انسانی چه معنی دارد و اگر جامع کمالات انسانی مائیم پس اغنام چه معنی دارد؟ این است نشانهی بطلان و دروغ و بیحقیقتی و اگر افسانههای مبدء خلقت در بهائی تکرار نشده مقتضیات زمان اجازه نداده چه که مذهب یزیدی در قرن پنجم ساخته شده و بهائی در قرن سیزدهم و گرنه روح هر دو یکی است (الکفرملة واحدة) (1).
1) و حال آنکه این بیان بهاء در لوح عید مولودش (الیوم لقد ولد من لم یلد و لم یولد) خدائی که متولد نمیشد امروز زائیده شد! این سن موهوم روی همهی اوهام قبایل و اقوام را پوشانیده است.