جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اصول عقاید قوم یزیدی

زمان مطالعه: 4 دقیقه

چنانکه اشاره شد نزد عامه شهرت یافته که طایفه یزیدی شیطان را

می‏پرستند و یکی از علل این شایعه این است که یزیدیان اصول عقائد و اعمال مذهبی خود را از اقوام و ملل عدیده گرفته‏اند مانند وثنیه، زردشتیان، بنی‏اسرائیل، صابئیه، نسیطریه، متصوفه، شامانیه و امثالهم و از قضا هر چه را از این قبائل و طوائف اخذ کرده‏اند ناپسندترین قسمت آن را که از فرط ناشایستگی شگفت‏انگیز و غرابت‏آمیز بوده و نزد اقوام دیگر به پستی و دنائت علم شده بود آن را انتخاب کرده و شاید چنان پنداشته‏اند که معجب و مضحک بودن فلان عمل و عقیده کافی است که یک مذهب اختراعی را رونق دهد و موجب روائی آن گردد پس خلاصه این است که چون مذهبی چنین که اصول و ارکانش نخبه‏ای از عقاید سخیفه اقوام مختلفه باشد تأسیس شود طبعا تصورات واهی در اطرافش زیاد شده به پرستش شیطان متهم می‏گردد در حالتی که اقسام عبادات و پرستش‏های گوناگون که در دنیا وجود دارد عاقبت گوشه‏ای از آن به عبادت آلهی و پرستش غیب لایتناهی منتهی می‏گردد و شیطان‏پرستی بدان گونه که مرکوز اذهان بعضی از مردم است وجود خارجی ندارد غایت‏الامر اینکه گروهی بتان را و فرقه‏ای فرشتگان را و دسته‏ای پیغمبران را و قومی مراشد و مشایخ را وسیله‏ی تقرب الی الله دانسته ایشان را در عبادات شرکت می‏دهند و بکم و زیادی و ضعف و شدتی ساحت مقدس توحید را به نوعی از شرک آلوده می‏سازند چنانکه طبقه‏ای از پارسیان حتی اهریمن را وسیله‏ی قربات دانسته‏اند و او را در آفرینش شریک یزدان ساخته‏اند و یزیدیان هم یکی از آن اقوامند که در ظاهر خدا پرستند ولی در این خداپرستی تصرفات ناشایستی کرده‏اند که به نوعی از شرک منتهی می‏شود و شرح آن بدین گونه است.

گویند آفریننده‏ی جهان خدای یکتای غیب است و منزه از هر پاک و عیب اما هفت فرشته‏اند که در خلقت معاون اویند و اسامی ایشان چنین است اول مقدم بر همه عزرائیل است 1- دردائیل 3- میخائیل 4- اسرافیل 5- زرزائیل 6- شمخائیل 7- نورائیل گویند هر یک از این هفت فرشته یک قسمتی از این دنیا را آفریده تا جهان به حد کمال رسیده گویند حضرت حق عزرائیل را که اعظم از همه فرشتگان بود به امر خطیری مأمور فرمود و او از انجام آن سرپیچی نمود لهذا مغضوب شد و مورد عقاب گشته سپس پشیمان شد و آن قدر گریه کرد که از آب چشمش آتش دوزخ خاموش گشت آنگاه حق از تقصیرش گذشت و به مقام اولش برگردانید و عظمت شأن و ریاست فرشتگان را به او عطا

فرمود و به علاوه لقب دیگری به او داده او را ملک طاوس نامید (هم اکنون یزیدیان در اکثر مواقع نام ملک طاوس را می‏برند با فرو جلال در مشکلات امور به او توجه می‏نمایند و چون نام عزرائیل را با قبض ارواح و آجال مردم توأم می‏بینند کمتر این اسم را بر زبان رانده همواره به اسم ملک طاوس رطب المسان شده به او تضرع می‏کنند و او را شفیع و واسطه می‏سازند و پیوسته دست نیاز به سوی وی دراز می‏کنند که در آجالشان تأجیل نماید یا در اجل فرزندانشان تعجیل نفرماید!) بالاخره عزرائیل را مدبر عالم کون می‏دانند و او را راعی اغنام آلهی خوانند (در امر بهائی هم شبان و چراننده‏ی اغنام آلهی یعنی گوسفندان بهاء شوقی را می‏دانند و شوقی ملک طاوس یا عزرائیل اهل بها است) اما شیخ عادی را پیغمبر خدا نمی‏دانند بلکه او را پیغمبر ملک طاوس می‏شناسند و می‏گویند عزرائیل تنها حرف کسی را که می‏شنود حرف شیخ عادی است لاغیر و بالاخره ملک طاوس حاجات قوم را فقط به دست شیخ عادی رواء و قضا می‏سازد.

اگر کمی دقت کنیم این عقیده همان عقیده‏ی تثلیت نصاری است و می‏توان پی برد به اینکه در باطن مؤسس یا ملقی این گونه مذاهب و عقائد همان نصاری بودند که از شمشیر و تقریر اسلام عاجز شده بودند و راه تضعیف آن را چنین تشخیص داده بودند که مذاهب مختلفه‏ی ایجاد کند که شبیه و نزدیک به عقائد خودشان باشد یعنی مخالف مذهب خود را کافر و نجس ندانند و اقانیم ثلاثه را به صورت دیگر ترویج کنند چنانکه در یزیدی قرن پنجم و بابی و بهائی قرن 13 دیده می‏شود و در حقیقت فرقی نیست در اینکه کسی بگوید اقانیم ثلاثه یعنی خدایان سه گانه عبارت است از الله و روح المقدس و مسیح یا بگوید خدا و ملک طاوس و شیخ عادی هر دو تثلیث است به تفاوت اسم و توافق مسمی یا بهاءالله بگوید شهدالله انه لا اله الا هو… قد اظهر مشرق الظهور و مکلم الطور در اینجا هم خدایان سه گانه پیشنهاد شده یکی الله 2- مکلم طور 3- مشرق ظهور که خود بهاء است (دقت کنید در عبارت تا هر سه خدا را بیابید(.

خلاصه اینکه یزیدی می‏گوید وحی از جانب ملائکه بر شیخ عادی می‏شود و شیخ نبی می‏شود و نبوت هم به وراثت و وصایت است یعنی شیخ به محض اینکه جانشین خود را تعین کرد او هم نبی می‏شود و ملک طاوس وحی برای او می‏فرستد بهائی هم همین را می‏گوید منتهی لفظ نبی را ذکر نمی‏کند و گرنه مرکز میثاق و ولی امرالله جز این نیست که اولی به کلمه‏ی بهاء و دومی به کلمه‏ی عبدالبهاء دارای همه‏ی مقامات شده‏اند حتی غیب‏هائی هم که اولی نمی‏دانست و مریدان به ریشش

می‏بستند دومی هم نمی‏داند و باز مریدان به ریشش می‏بندند و هر چه هم ریش بتراشد و حتی بند هم بجای آن بیندازد باز آنچه مریدان به ریشش بسته‏اند با صدهزار استره سترده نمی‏گردد العظمة لله که آدمی چقدر رند است برای کلمه سازی و چقدر احمق است در کله بازی!