چنانکه اشاره شد نزد عامه شهرت یافته که طایفه یزیدی شیطان را
میپرستند و یکی از علل این شایعه این است که یزیدیان اصول عقائد و اعمال مذهبی خود را از اقوام و ملل عدیده گرفتهاند مانند وثنیه، زردشتیان، بنیاسرائیل، صابئیه، نسیطریه، متصوفه، شامانیه و امثالهم و از قضا هر چه را از این قبائل و طوائف اخذ کردهاند ناپسندترین قسمت آن را که از فرط ناشایستگی شگفتانگیز و غرابتآمیز بوده و نزد اقوام دیگر به پستی و دنائت علم شده بود آن را انتخاب کرده و شاید چنان پنداشتهاند که معجب و مضحک بودن فلان عمل و عقیده کافی است که یک مذهب اختراعی را رونق دهد و موجب روائی آن گردد پس خلاصه این است که چون مذهبی چنین که اصول و ارکانش نخبهای از عقاید سخیفه اقوام مختلفه باشد تأسیس شود طبعا تصورات واهی در اطرافش زیاد شده به پرستش شیطان متهم میگردد در حالتی که اقسام عبادات و پرستشهای گوناگون که در دنیا وجود دارد عاقبت گوشهای از آن به عبادت آلهی و پرستش غیب لایتناهی منتهی میگردد و شیطانپرستی بدان گونه که مرکوز اذهان بعضی از مردم است وجود خارجی ندارد غایتالامر اینکه گروهی بتان را و فرقهای فرشتگان را و دستهای پیغمبران را و قومی مراشد و مشایخ را وسیلهی تقرب الی الله دانسته ایشان را در عبادات شرکت میدهند و بکم و زیادی و ضعف و شدتی ساحت مقدس توحید را به نوعی از شرک آلوده میسازند چنانکه طبقهای از پارسیان حتی اهریمن را وسیلهی قربات دانستهاند و او را در آفرینش شریک یزدان ساختهاند و یزیدیان هم یکی از آن اقوامند که در ظاهر خدا پرستند ولی در این خداپرستی تصرفات ناشایستی کردهاند که به نوعی از شرک منتهی میشود و شرح آن بدین گونه است.
گویند آفرینندهی جهان خدای یکتای غیب است و منزه از هر پاک و عیب اما هفت فرشتهاند که در خلقت معاون اویند و اسامی ایشان چنین است اول مقدم بر همه عزرائیل است 1- دردائیل 3- میخائیل 4- اسرافیل 5- زرزائیل 6- شمخائیل 7- نورائیل گویند هر یک از این هفت فرشته یک قسمتی از این دنیا را آفریده تا جهان به حد کمال رسیده گویند حضرت حق عزرائیل را که اعظم از همه فرشتگان بود به امر خطیری مأمور فرمود و او از انجام آن سرپیچی نمود لهذا مغضوب شد و مورد عقاب گشته سپس پشیمان شد و آن قدر گریه کرد که از آب چشمش آتش دوزخ خاموش گشت آنگاه حق از تقصیرش گذشت و به مقام اولش برگردانید و عظمت شأن و ریاست فرشتگان را به او عطا
فرمود و به علاوه لقب دیگری به او داده او را ملک طاوس نامید (هم اکنون یزیدیان در اکثر مواقع نام ملک طاوس را میبرند با فرو جلال در مشکلات امور به او توجه مینمایند و چون نام عزرائیل را با قبض ارواح و آجال مردم توأم میبینند کمتر این اسم را بر زبان رانده همواره به اسم ملک طاوس رطب المسان شده به او تضرع میکنند و او را شفیع و واسطه میسازند و پیوسته دست نیاز به سوی وی دراز میکنند که در آجالشان تأجیل نماید یا در اجل فرزندانشان تعجیل نفرماید!) بالاخره عزرائیل را مدبر عالم کون میدانند و او را راعی اغنام آلهی خوانند (در امر بهائی هم شبان و چرانندهی اغنام آلهی یعنی گوسفندان بهاء شوقی را میدانند و شوقی ملک طاوس یا عزرائیل اهل بها است) اما شیخ عادی را پیغمبر خدا نمیدانند بلکه او را پیغمبر ملک طاوس میشناسند و میگویند عزرائیل تنها حرف کسی را که میشنود حرف شیخ عادی است لاغیر و بالاخره ملک طاوس حاجات قوم را فقط به دست شیخ عادی رواء و قضا میسازد.
اگر کمی دقت کنیم این عقیده همان عقیدهی تثلیت نصاری است و میتوان پی برد به اینکه در باطن مؤسس یا ملقی این گونه مذاهب و عقائد همان نصاری بودند که از شمشیر و تقریر اسلام عاجز شده بودند و راه تضعیف آن را چنین تشخیص داده بودند که مذاهب مختلفهی ایجاد کند که شبیه و نزدیک به عقائد خودشان باشد یعنی مخالف مذهب خود را کافر و نجس ندانند و اقانیم ثلاثه را به صورت دیگر ترویج کنند چنانکه در یزیدی قرن پنجم و بابی و بهائی قرن 13 دیده میشود و در حقیقت فرقی نیست در اینکه کسی بگوید اقانیم ثلاثه یعنی خدایان سه گانه عبارت است از الله و روح المقدس و مسیح یا بگوید خدا و ملک طاوس و شیخ عادی هر دو تثلیث است به تفاوت اسم و توافق مسمی یا بهاءالله بگوید شهدالله انه لا اله الا هو… قد اظهر مشرق الظهور و مکلم الطور در اینجا هم خدایان سه گانه پیشنهاد شده یکی الله 2- مکلم طور 3- مشرق ظهور که خود بهاء است (دقت کنید در عبارت تا هر سه خدا را بیابید(.
خلاصه اینکه یزیدی میگوید وحی از جانب ملائکه بر شیخ عادی میشود و شیخ نبی میشود و نبوت هم به وراثت و وصایت است یعنی شیخ به محض اینکه جانشین خود را تعین کرد او هم نبی میشود و ملک طاوس وحی برای او میفرستد بهائی هم همین را میگوید منتهی لفظ نبی را ذکر نمیکند و گرنه مرکز میثاق و ولی امرالله جز این نیست که اولی به کلمهی بهاء و دومی به کلمهی عبدالبهاء دارای همهی مقامات شدهاند حتی غیبهائی هم که اولی نمیدانست و مریدان به ریشش
میبستند دومی هم نمیداند و باز مریدان به ریشش میبندند و هر چه هم ریش بتراشد و حتی بند هم بجای آن بیندازد باز آنچه مریدان به ریشش بستهاند با صدهزار استره سترده نمیگردد العظمة لله که آدمی چقدر رند است برای کلمه سازی و چقدر احمق است در کله بازی!