یزیدیان را عقیده است که از برای فرشتگان هفتگانه (همان فرشتگان که نامشان گذشت) در زمین سنجقهائی است (یعنی بیرق و توقی است) و هر سنجقی متعلق به یکی از آن فرشتگان است و گویند این سناجق هفتگانه را سلیمان حکیم جمع کرده و تنظیم نموده و پس از مرگ او به امراء و رؤساء یزیدی رسیده و آنها از مس و آهن ساخته شده و بر سر هر یک از آنها صورت ملک طاوس قرار داده شده و همه در ضبط امیر شیخان است و امیر شیخان در ریاست مانند میر میران است منتها ریاست او مخصوص این سناجق است و او با طلسمهای دیگری که میگویند از معابد ملل و اقوام قدیمه به دست آورده این سناجق را تزیین کرده و میگویند هر به چندی یک بار ملک طاوس از آسمان فرود آمده اشکالی و صور و طلسمات را تغییر میدهد تا اجنه آن را نشناسند و سالی چند بار ملک طاوس از فوق عرش به سرکشی آنها تشریف فرما میشود و آنها را تجلیل و تکریم میکند بنابراین یزیدیان سالی چند مرتبه برای حرکت دادن سناجق اجتماع میکنند (در آن روزهائی که احتمال میدهند ملک طاوس نزول اجلال فرموده است) اما در موقع برداشتن سناجق و توقها هنگامهی غریبی است شاید آن هنگامه به مراتب بیش از هنگامهای باشد که در روز عاشورا برای حرکت دادن نخل میدانهای یزد تا چند سال قبل برپا میشد و هنوز هم در تفت سالی دو بار آن هنگامه برپا میشود زیرا در آن روز که بخواهند به پای توق جمع شوند و توقها یا سنجقها را بردارند با وضع غریبی اجتماع و احتفال میکنند با این تفاوت
که نخل تفت را با گریه و ناله و سوگواری بلند میکنند ولی سناجق را با خنده و شادی و کف زدن و رقص و آوازهخوانی و ساز و نقاره حرکت میدهند به علاوه برای برداشتن سناجق آدابی از این قرار دارند که اولا پیش از حرکت باید توق را با آب سماق تعمید دهند و ثانیا مهرهای بسیار که از تربت قبر شیخ عادی ساخته شده با سنجق حرکت دهند برای اینکه کسانی که از راه دور آمدهاند آن قطعات گل را مبارک میدانند و توقع دارند که برای تبرک هر کدام یکی دو تا همراه ببرند لهذا مهر بسیار همراه سناجق حرکت میدهند و این توقها را در تمام قراع و مزارع یزیدیان میگردانند یعنی آبادیهای قرب قریهی باعدری که مرکز یزیدیه و مدفن شیخ عادی است و رسم است که سنجق به هر قریه که نزدیک شد اهل آن قریه از زن و مرد و خرد و کلان با استقبال آیند و قبل از ورود سنجق پیشوای دیه چاوشی میخواند و مردم را خبر میکند تا کسی عذر نیاورد که اطلاع نداشته لهذا هنگام وصول توق احدی در دیه نمانده مگر مریض و فالج و پیر زمینگیر و باید در استقبال سنجق همگی تمیز و نظیف باشند و بهترین لباس را بپوشند و زنان هر زینت و زیوری که دارند استعمال کنند و خود را معطر سازند ولی پاهای همه باید برهنه باشد (مزاح) خوب است که پاها برهنه باشد و بد است که پائی بره نباشد: مجملا مردان جلوی توق مجمرهای عود و عبیر و کندر میکشند و دختران و زنان از عقب آن سرود و نشید میخوانند و میرقصند و جوانان در اطراف ایشان عود ورود و طنبور و سنطور مینوازند و پیران کف و دف میزنند و اعیان و اشراف قریه در حمل توق بر هم سبقت جسته به سبب این بارکشی افتخار میورزند و بسیار کسان پیشبینی کرده قبلا سقف سرای خود را بلند ساخته در موقع ورود توق خانهی خود را پاتوق آن قرار داده بر دیگران مباهات مینمایند که یک دفعه یا بیشتر خانهشان پاتوق واقع شده و همین که توق از سر شانهها بر زمین قرار گرفت مرد بلند قامتی ماهیچهی سر توق را که به عقیدهی ایشان به صورت ملک طاوس و با تأیید آن حضرت ساخته شده با کمال احترام به سر توق نصب میکند سپس چراغهای بسیار که در جوانب توق است میافروزند و قوالان به نوازندگی میپردازند آنگاه به طواف پرداخته هر کس به نوبت خود هفت شوط طواف میکند و نذورات را در ضمن طواف تقدیم میکنند یا به دست خود در محلههای مخصوصی که برای نذورات است به زور جا میدهند و به ذور و نزور بسیار پر بار است زیرا
همین که یک تن بذری از نذر خود بیفشاند همه را به هوس میاندازد و هر که را هر چه مقدور است تقدیم نموده کیف خود را خالی و کیف سنجق را عالی میسازد اما برای مؤمنین ارزش دارد زیرا اگر نقدی داده رقصی دیده و عیشی کرده و کیفی برده و به علاوه قوالان بر سر آن کس ساز طرب میزنند که دستش به کیسه رفته و صندوق توق را تهی نپسندیده آری این قانون حتمی است که چون کسی نذری اداء کرد و تحفهای تسلیم یا هدیهای تقدیم نمود فوری مطربان و قوالان بر سرش بساز و نواز پردازند و به ذکر و دعای خیر متبرکش سازند و بهتر از همه اینکه در آنجا بخشندگان گناه قوالانند که صریحا آمرزش گناهان او را اخطار میکنند و چون شب شد ملک طاوس یعنی ماهچهی بیرق را با روغن زیتون تدهین کرده سپس با آب سماق آن را شست و شو میدهند و ظرفی که مخصوص این کار است آورده آن آب سماق که ساق و چماق ملک طاوس در آن شست و شو شده در آن ظرف میریزند و به هر یک از حضار قطرهای میچشانند تا باطنش مانند ظاهرش پاک و طاهر گردد.
تذییل
باید دانست که اگر خانه مرد یزیدی گاهی یک مرتبه پاتوق میشود خانهی شخص بهائی هر هفته و ماه پاتوق است و امیر شیخان اهل بها تادیری حاجی ابوالحسن امین بود که نذورات ایشان را میگرفت و برای شیخ عادی ایشان میفرستاد و اگر رؤسای یزیدی صریحا مطالبه نمیکنند حاجی امین بهائیها بالصراحه مطالبه میکرد و گاهی به فحش و فحش کاری میرسید و احباب را ملامت میکرد و دشنام میداد که چرا مال خودشان را میخورند و همه را با او نمیدهند که قدری خودش تصرف و تضییع کند و قدری برای عباس و شوقی بفرستد و آنها هم به ریش گرفته کلام او را تصدیق میکردند و همه اگر برای حفظ آبروی خود بود وجهی به او میدادند و آن روزی که این آخوند اردکانی محیل و بد دهن و رذیل و بد سخن بدون تغیر پول میگرفت بهترین روزهای اهل بهاء بود خصوصا اگر دست کرم بیرون آورده پیراهن کهنهی چرکین و جوراب وصلهدار کثیف خود را به یکی میداد و نه تومان پول میگرفت آن روز روز خوش اخلاقی او بود و این در روزی بود که تبرکات اساسی مانند فینهی کهنه افندی و موی ریش و گیسوان وی ته کشیده و چیزی از آن نمانده بود آن وقت از خودش خرج میکرد یا دست به معاملهی انگشتر و تسبیج میزد
زیرا انگشترهای عمیق که به رمز اسم بهاء را بر آن نقش و حک نموده بود چنین و به عنوان انگشتر اسم اعظم هر یکی نه تا نوزده تومان میفروخت در حالتی که قیمت اصلی آن از سه تا پنج ریال بود و همچنین تسبیحهائی نود و پنج دانه گلین برای ذکر (الله ابهی) که قیمتش چهار پنج شاهی بود از نه تا نود و پنج ریال میفروخت و بیشتر مشتریانش زنان و کودکان بودند زنان برای خوشمزگیهائی که میکرد از قبیل اینکه تنقول میزد و میخواند که (توی اطاق نقاشی – دلم میخاد پیشم باشی – خانم گلی خانم گلی) افسوس که رشته سخن از دست رفت و آنچه را میل نداشتم نگاشتم ولی باز خوب است که زود قلم را باز میگیریم و از کثافتگوئیها و کثافتکاریهای او و مبلغینی که در ردیف او بودند سخن نمیگویم و خلاصهی مقصود این بود که اگر امیر شیخان و میر میران اهل بهاء بر حسب مقتضیات زمان توق و پاتوق نساختهاند اما از ثمره و نتیجهی توق و پاتوق که دریافت نذورات و بخشیدن سیئات است نگذشته و نگذاشتهاند روحیات مذهب یزیدی از میان برود و باز تکرار میکنم که مرا یقین است که بهاء در مدت دو سال که از اهل و عیال و مریدان خود دور شده در سلیمانیه متنکرا زندگی کرد کاری جز این نداشت که در مذاهب یزیدی و بکتاشی و نقشبندی مطالعه کند و لطائف الحیل هر طایفه ویژه رؤساء و مراشدشان را در گوسفندداری و خرسواری فرا گیرد و راه دوشیدن ایشان را به دست آورد که به چه وسیله پول از کیسهی ایشان بکشد و الحق این درس را خوب فرا گرفت و به بازماندگان آموخت و اگر چه یار و اغیار گفتهاند پسرش عبدالبهاء از خودش زرنگتر بود و شاید هم این حرف صحیح باشد ولی خودش هم به سبب اینکه تا سن پنجاه از عمرش علی الدوام با سران مذاهبی چون علی اللهی و متصوفه در ایران و مولوی و یزیدی در عثمانی آمیزش داشته رویهی مرید تراشی و دانه پاشی و دام گستری را نیکو فرا گرفته بود اینک سخن را در آخرین رویهی یزیدیان به پایان میبریم و از خدا میخواهیم ابناء وطن ما را بیدار کند تا آنان که به دام افتادهاند به هوش آیند و کسانی که از این دام دورند نزدیک نشوند و این ملک و ملت از این مذهب فاسد خانه برانداز که صد سال است وسیلهی نفاق و دوئیت شده محفوظ مانند آمین یا رب العالمین.