از طرفی به سبب بروز برخی مشکلات و اختلافات میان بابیها و مسلمانان و اعتراض مردم به دولت عثمانی و به تبع آن به دولت ایران، دولت عثمانی – با هماهنگی دولت ایران – در اوایل سال 1280ق آنان را از بغداد به استانبول و پس از چهار ماه، به ادرنه کوچ داد. همزمان با خروج بابیها از بغداد، میرزا حسین علی، ابتدا در باغ نجیب پاشا در بیرون بغداد و سپس در ادرنه، زمزمه “من یظهره الله” (1) سرداد. این ادعا سبب، دیگری برای بروز اختلاف شد؛ عدهای از بابیها، طرفدار میرزا یحیی (صبح ازل) ماندند که به “ازلی” معروف شدند و عدهای به طرفداری از میرزا حسینعلی (بهاءالله) پرداختند که “بهایی” خوانده شدند. میرزا حسینعلی بهاء، رسماً بابیان را به آیین جدید خود دعوت کرد. او حتی نامهای به ناصرالدین شاه نوشت و درباره ی وضعیت پیروان باب در مدت دوازده سال اقامت در بغداد و سه سال در ادرنه مطالبی نگاشت. از محتوای نامه این طور برداشت میشود که میخواسته به گونهای تبعیت از شاه را ابراز کند. (2).
در هر صورت، منازعات ازلی و بهائی در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و حتی کشتار، رواج یافت. هر یک از دو طرف، اسرار یکدیگر را آشکار میکردند؛ میرزا حسین علی کتابی به نام بدیع نوشت و جانشینی میرزا یحیی را انکار کرد و حتی او را به مباهله دعوت کرد. سرانجام، حکومت عثمانی برای پایان دادن به این درگیریها، میرزا حسین علی و پیروانش را به “عکا” در فلسطین و میرزا یحیی و یارانش را به “ماغوسه” در قبرس فرستاد.
1) من یظهره اللهی یعنی کسی که خدا او را ظاهر و آشکار می کند. میرزا علی محمد باب. در اوایل ادعای بابیت و ذکریت و رسالت می کرد و می گفت: “من از جانب امام زمان مأموریت دارم؛ در ادامه ی، ادعای قائمیت کرد و گفت: “من، همان امام زمان هستم” و بعد، ادعای نبوت کرد و کتاب “بیان” را تألیف نمود این ادعاهای متفاوت، با هم سازگار نبود، لذا در صدد توجیه و تأویل ادعا، نوشتهها سابقش برآمد. او، عنوان قائم و مهدی را در نوشته ی خود به یک کلمه ی کلی و مبهم تبدیل کرد و گفت: “منظور من از قائم، “من یظهره الله” است”. حسینعلی بهاء هم از این عنوان استفاده کرد و ادعای من یظهره اللهی کرد و گفت: “من همانم که علی محمد باب از ظهور او خبر داده است و کتاب بیان منوط به امضای من است و من مرام علی محمد را نسخ کردم (محمد محمدی اشتهاردی، بابیگری و بهاییگری، ص66-67(.
2) برای دیدن متن کامل نامه، ر. ک: عبدالبهاء، مقاله ی شخصی سیاح، ص 114 – 165.