جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آغاز تبلیغ بهائیگری

زمان مطالعه: 3 دقیقه

روزها گذشت ماه‏ها سپری شد و سالها بسر آمد و هر دم دلتنگی من بیشتر می‏شد به ناچار پدرم مرا با یکی از دوستان زردشتی که برزو نام داشت و در قزوین خانه گرفته بود بدان شهر روانه کرد. چهل روز من در میان بهائیان قزوین به سر بردم و چیزها دیدم که به گفتن در نمی‏آید و لی در من دگرگونی پدیدار نکرد و همچنان در کیش بهائی پا بر جا و استوار بودم و سرانجام یکی از مبلغین بهائی که نامش میرزا مهدی اخوان الصفا بود به قزوین آمد و پس از چند روزی روانه‏ی زنجان و آذربایجان شد من نیز که آرزومند بودم در راه این کیش گامهای بلندتری بردارم با او «هم کاسه و هم کیسه و همراه شدم.«

چهل و یک روز در زنجان ماندیم و چون این شهر یکی از کانونهای بابیان بود و بابیان پر شوری داشت و در روزگار باب جنگها و خونریزیها در آنجا رخ داده بود بررسی بسیار کردم و چند تن از پیروان صبح ازل را که مردمی هنرمند بودند دیدم و مسجدی که حجت زنجانی به گفته‏ی بابیان که سرور آنان بود و در آنجا نماز می‏خواند و هم آنجا که سنگر بابیان بود دیدم و از میان تل خاکی که دورش را دیوار کشیده بودند و گلوله‏های توپ هنوز در آنجا بود از چشم گذراندم.

من تا آن روز «مبلغ«های این گروه را از نزدیک ندیده بودم و از این پیش آمد بی‏اندازه شادمان بودم که با مردان خدا و آنهائی که در دانش و شناسائی این کیش دستی دارند آشنا می‏شوم و از آنها سودها می‏گیرم و بهره‏ها می‏برم و با آنکه دانش من بر میرزا مهدی فزونی داشت از راه پاکدلی بندگی او را برگزیدم ولی هر چه به او نزدیک‏تر شدم او را نارساتر و نادان‏تر یافتم، این مرد هیچ مایه‏ی دانش نداشت جز آنکه سخنانی از گفتارهای بها و عبدالبها از بر کرده بود و به نام خود در هر جا چنان‏

می‏خواند که شنونده گمان می‏کرد از خود اوست. روزی در زنجان در خانه‏ی مردی که زاهد نام داشت رفته بودیم زاهد یکی دو نفر را خوانده بود که بیایند و سخنان این مرد خداپرست را بشنوند و به این کیش بگروند پس از آنکه آمدیم و نشستیم و دو فنجان چای خوردیم و از این در و آن در سخن پیوستیم زاهد پرسید:

بزرگان دین در نوشته‏های خود درباره‏ی آنکه خواهد آمد سخن‏ها گفته و نشانی‏ها داده این کس که شما ما را با او می‏خوانید با همان نشانی‏ها آمده است؟ میرزا مهدی سری تکان داد و لبخندی زد و گفت: دوستان من بدانید و آگاه باشید:

»اگر عبد بخواهد که اقوال و اعمال عباد را از عالم و جاهل میزان معرفت حق و اولیای او قرار دهد هرگز به رضوان معرفت رب العزه داخل نشود و به عیون علم و حکمت سلطان احدیت فائز نگردد ناظر به ایام قبل شوید که چه قدر مردم از اعالی و ادانی که همیشه منتظر ظهورات احدیه در هیاکل قدسیه بودند به قسمی که در جمیع اوقات و اوان مترصد و منتظر بودند و دعاها و تضرعها می‏نمودند که شاید نسیم رحمت الهیه به وزیدن آید و جمال موعود از سرادق غیب به عرصه‏ی ظهور قدم گذارد و چون ابواب عنایت مفتوح می‏گردید و غمام مکرمت مرتفع و شمس غیب از افق قدرت ظاهر می‏شد جمیع تکذیب می‏نمودند«.

این سخنان را که از «کتاب ایقان» از بر کرده بود و به نام خود می‏خواند چون آمیخته به واژه‏های تازی بود و روان خوانده می‏شد در شنوندگان کودن رخنه می‏کرد و دیگر یارای پرسش نداشتند و سرگردان می‏ماندند. بیشتر هنر این مرد و همانندهایش این بود که تا می‏توانستند بجای واژه‏ی

پارسی تازی بکار می‏بردند بجای خون دم، بجای مس نحاس، بجای بیدار بودن تیقظ. این نیز کمک بزرگی بود تا شنونده و پرسش کننده بهراسد و نتواند دم بزند این میرزا مهدی و دیگر مبلغان از این راه‏ها با مردم روبرو می‏شدند و گفت و شنود می‏کردند.

این مرد گذشته از اینها بسیار خود پرست و خود نما بود و از خواندن دفترهای دانش بیزار و چون می‏دید که من هر روز و هر شب باید نوشته‏هائی از زیر چشم بگذرانم و بخوانم برآشفته می‏شد. ولی به روی خود نمی‏آورد. از زنجان به تبریز و شهرهای دیگر آذربایجان رفتیم که گزارش آن را در «کتاب صبحی» نوشته‏ام: