اما عبدالبها عباس که درة القلائد این سلسلهاش دانند و واسطة العقد این عائلهاش خوانند بر اثر مطالعات و تحصیلات بسیار که یک وقت در بغداد نزد شیخ عبدالسلام شوافی تلمذ کرده و وقتی نزد فاضل قائنی حکمت تحصیل میکرده (چنانچه خود بهاء بر خلاف اظهاراتش که خود را امی قلمداد نموده نخست شاگرد یغمای جندقی بوده و این معنی از کتاب تاریخ حیات یغما که خودش مینویسد معلم اولاد میرزا بزرگ نوری بودم ثابت است و وقت دیگر شاگرد میرزا نظر علی حکیم رئیس طایفه علی اللهی بوده) مجملا عبدالبهاء تحصیلات کامل کرده و سپس هر کتاب و مجله و جریده را با پول ایرانیان بدبخت آبونه شده و اخیرا کتابخانه مهمی ترتیب داده و بدین واسطه غلطهای لفظی در آثار قلمش کمتر از سایر رؤسا و اغراق
و دروغش بیشتر از سایرین است (اما ماهرانه) و اگر چه عباس افندی هم نسبت به تحصیلات و مطالعاتش آدم نابغه و برجستهی نبوده و کلماتش خالی از غلط لفظی و معنوی نمانده بلکه در معنویت هر لوح و رسالهاش پر از غلط و اشتباه است ولی در لفظ گاهی لغزش حاصل کرده و صورتا آثار او و برادرش محمدعلی افتدی کم غلطتر از دیگران و شاید باز هم اغلاط کلمات محمدعلی افندی از عباس افندی کمتر باشد چنان که در لغزشهای عباس افندی خود نگارنده چندین فقره دیده و آگاه شده که از آن جمله وقتی در لوحی ضمیمه را بظاء مؤلف نوشت و چون تذکر داده شد که ظمیمه غلط است الف روی ظاء را با قلم تراش حک نموده باز هم غلط در آمده به او گفته شد که ضاد مرکز لازم دارد و این کلمهی محکوک شما خمیمه خانده میشود آن وقت قلم طلبید و مرکزی ملحق کرد که عیبش یکی بود و دو تا شد یعنی اول اثر تراش قلمتراش در آن بود و بعد اثر قلم خوردگی هم بر آن اضافه شد و آن لوح به همان حال ارسال شده و موجود است در حالتی که صدها از این قبیل واقع شده که مبلغین او ورقه را عوض کردهاند تا کسی بر مقدار علم و سواد آقا مطلع نگردد ولی شهدالله در اغراق گوئی و مبالغه سرائی و دروغ پردازی و سخنان سه پهلو و جعالیت کم نظیر بود و به طوری که ذیلا خواهیم دید او بود که دری از هوو جنجال در نشریات باز کرده طریقهی تبلیغات بیاساس را بر روی مبلغین و اعضای محافل خود گشوده دستور متحد المیالهای بیحقیقت کذیه به ایشان داد و همه را ذیلا خواهیم شناخت. هر گاه کسی به امعان نظر در کلمات باب تعمق نماید میباید که هر چند او داعیهاش باطل و سخنش کذب بود ولی در پرداخت دروغ خود آن قدرها ماهر نبوده که آن داعیه دروغ را به دروغهای دیگری تزیین نموده تولید امیدی کامل در دل مریدان خود نماید و اگر گاهی اشارتی کرده و بشارتی داده رسوا است چنان که نوید راجع به سلاطین بیان و شئون ایشان یک نوید مفتضحانهای است که به جای امید تولید یأس در اتباع مینماید یا آنکه در جائی از بیانش میگوید تمام ملت روح (1) (مسیحیان) بدین بیان ایمان میآورند و از این عبارت با اندک تعمق میتوان دریافت که اگر او به اختیار خود این ادعای قائمیت
را کرده باشد این سخن به صرف سادگی از او سر زده که تصور نموده است همین قدر که او حکم اجتناب ملل را نسخ کرد مسیحیان چنان منجذب او میکردند که همگی بابی میشوند و اگر به اشاره و تشویق دیگران داعیه کرده و این اساس را تأسیس نموده طبعا او را فریب داده گفتهاند تو ادعا کن ما مسیحیان را و امیدواریم به تو ایمان بیاورند او نیز بر اثر سادگی خود باور کرده و حتی آن را جزو بشارات در کتاب خود ثبت نموده است
اما میرزا حسینعلی که قطعا بر روی بند و بستهائی خدا شده و همه جا به فرقهی ازلیه میگوید که شما از اساس امر و مقصود اصلی آگاهی ندارید بنیان بیان و کلمات خود را بر اشارات و بشارات دیگری نهاده که بهتر میتواند گوسفند را به خود جلب نماید زیرا او به حرفهای کوچک متزلزل قناعت نکرده بلکه الواحی به نام سلاطین نوشته و گاهی به مریدان خود نشان داده که ها ببینید به فلان سلطان چگونه خطاب شده! و اگر چه فوری آن لوح را به زیر تشک مخفی کرده ولی آن گوسفند باور نموده که شاید خبری است و فرداست که همه ممالک به دست اهل بهاء خواهد افتاد و این رویه را پسرش عباس افندی به نوع دیگر تعقیب کرده که سر بسته در هر لوح نغمهی مالک الرقابی خود و پدرش را گوشزد گوسفندان نموده و پیوسته هیاهو در میان امت افکنده که آقا در شرق و غرب نفوذ دارند و در نتیجه گاهی به لوح گاهی به عکس که تمامش دروغ و مصنوع است و روحیات بعضی از آنها را در این اوراق نشان داده و خواهیم داد و گاهی به نشر تعالیم و مبادی که آن را شناخته و هم خواهیم شناخت مریدان را دلباختهی خود کرده به قسمی که پس از مرگش با اینکه اغلب فهمیدند که مضامین الواح دروغ و همچون جوزهای بیمغزی بود که جوالش پر صدا باشد و چون شکسته شود یک مغز که دهان یک طفل را آلوده سازد در آن نیز باز نمیتوانند همهشان باور کنند که اینها همه لفظ بود و پوست بود و مغزی در آن نبود اکنون این لوح افندی را بخوانید تا برویم سر مطلب – مورخه ج 1 1324
ای یاران عزیز عبدالبهاء هر چند در سایر جهات ندا بلند است و بشارات الیهه فرح قلوب هر هوشمند (دو غلط در یک جمله است – زیرا فرح قلوب غلط است – قلوب هر هوشمند هم غلط) رایت ذکر مرتفع است و آیت نصر منتشر ضجیج تهلیل بلند است و صریخ تکبیر مسموع هر بهرهمند ولی در طهران عالمی دیگر و میدان و مصافی دیگر است جناب امین میگفتند)
خودش بیخبر است!) که طهران را ندای رحمن به حرکت آورده که لسان و بنان از بیان عاجز است – و ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار – فتنه در آفاق نیست جز خم گیسوی دوست
از هر گوشهی آهنگ تقدیس به فلک اثیر میرسد – تا آخر آن که نصایحی برای تبلیغ و خودنمائی و دسیسه نموده در پایان میگوید این است نصایح این آواره گمنام و این است وصایای این بندهی کثیر الاثام و علیکم التحیه و الثناء ع ع و باز مناجات عربی دارد (اناجیک یا مناجی من لا انیس له و مؤانس وحید فرید من لا جلیس له) که اغلاط عربیه آن را باید به عربها گذاشت و گذشت و بس است همین که او خود را آوارهی گمنام! و بندهی کثیر الاثام خوانده – ولی اساسا مقصد ما هیاهوی این لوح و امثال آن است که 25 سال پیش چنان وانمود نموده که گویا طهران یک قطعه از بهائیت است و شاید تا سه سال دیگر غیر بهائی در آن نمیماند و ما پس از 25 سال میبینیم هیچ خبری نیست و همان اشخاص آن روزی هم نصفشان برگشتهاند ولی اثر این گونه الواح این بود که تا چندی اغنام در اطراف تصور میکردند که در طهران جز حرف بهائیت حرفی نیست و تا امروز با اینکه بیمغزی این الواح غالبا ثابت شده باز چند بیخرد در این بساط باقی ماندهاند و با اینکه جانشین او شوقی افندی از بلادت و سفاهت به عقبهی اولی برگشته و هر چه نوشته رسوا و مفتضح است و بوق را از سر پهنش دمیده گاهی که خواسته است اشارات و بشارات کذبهی پدران خود را اعمال نماید طوری اعمال کرده که هر کوری رسوائی آن را میبیند؟ باز بهائیان به امید اینکه شاید هیاهوهای سابقهی عباس اساس دارد در این خائهی ننگین به پایه بندی شکسته بستههای آن مشغولند و گویا کسی بر ترویج دروغ مجبورشان کرده است و ما مواقع غلط کاری و غلط گوئی و دروغهای ناپرداختهی رسوای شوقی را هم در طی بیان آثار او آفتابی خواهیم کرد – اما به طوری که اشاره شد عباس افندی اگر در علم و حکمت و حسن انشاء مقام مهمی را احراز نکرده و با همه تحصیلاتش نتوانسته است به رتبهی عالی حائز شود ولی در هیاهو و اغراق گوئی و دروغ پردازی ماهرانه قلم به دفتر زده و توانسته است برای یک مدتی که خودش ریاست داشت امر را به اشتباه بگذارند و گوسفندان شیرده را برای خود نگاهدارد.
1) از این گونه کلماتش بر میآید که قصهی گینیاز روسی با شیخ عیسی لنکرانی که میگوید من به باب وعده دادم که مسیحیان روسیه را بدین تو دعوت میکنیم بیچیزی نبوده و الله اعلم.